این روزها یعنی اواخر دی ماه،سالگرد قتل میرزا تقی خان امیرکبیر صدراعظم نو اندیش و اصلاحگرای ایرانی در دوره ناصرالدین شاه است.
امیرکبیر به تعبیر بسیاری از تاریخ نگاران نمونه عینی نوپای اولین نسل از ایرانی های ملی گرا بود که در دوره قاجار سربر کشید و درصدد بود شکل حکمرانی قومی و قبیله ای ایران را آرام آرام به سامان حکومت های مدرن درآورد.
اما توطئه قتل امیر کبیر، برنامه های او را ناکام گذاشت. چنانکه پیش از او قائم مقام فراهانی به چنین سرنوشتی مبتلا شد و نزدیک یک قرن بعد از او محمد مصدق نخست وزیر ملی گرای ایران گرچه کشته نشد اما تلاش شد تا از صحنه سیاسی و اجتماعی و حتی در دوره ای از حافظه تاریخی همطونانش حذف شود.
این سه تن شاید شاخص ترین نخبگان ایرانی اند که اندیشه اصلاح طلبی آنها با مانع رو به رو شد و سرانجام به حذف آنها رسید. اما تاریخ ایران به گواه پژوهشگرانی که در این زمینه تحقیق کرده اند، در نخبه کشی پرتوان است و استمرارش آن را به سنتی در این مرز و بوم بدل کرده است.
این تاریخ نام های بلند آوازه ای را در خود جا داده است که از گذشته ای دور تا امروز را شامل می شود. ابوالفضل بلعمی، ابوالفتح بستی، ابوالعباس اسفراینی، احمد بن حسن میمندی، حسنک وزیر، عمیدالملک کندری، نظامالملک طوسی، احمد ضیا الملک، دو برادر شمس الدین و عطاملک جوینی، رشیدالدین فضلاله، امام قلی خان، حاجی ابراهیم کلانتر، قائم مقام، امیر نظام، عبدالحسین تیمورتاش، فقط تعداد انگشت شماری از نخبگان ایرانی اند که بخت و اقبال آن را داشتند که از سرنوشت غم انگیز آنها نسل های بعدی با خبر شوند.
تاریخ نخبه کشی در ایران، نشان از قربانیانی دارد که هرچند نامی نیک در روزگار برای خود به جا گذاشته اند اما همواره زخم خورده و رنج دیده روزگاری بوده اند که در آن زیسته اند.
نخبگان ایرانی و “جامعه کوتاه مدت ها”
بر اساس نظریه دکتر محمد علی همایون کاتوزیان، پژوهشگر تاریخ در دانشگاه آکسفورد، ” ایران برخلاف جامعه دراز مدت اروپا جامعهای کوتاه مدت بوده است. در این جامعه تغییرات، حتی تغییرات مهم و بنیادین، اغلب عمری کوتاه داشته است.” بر اساس این نظریه، “مشکل جانشینی” همواره در مقاطع مختلف تاریخ ایران وجود داشته است.
به اعتقاد آقای کاتوزیان “در مملکتی که مشروعیت و جانشینی صرفا وابسته به موفقیت فرد ــ هر که بود ــ در کسب قدرت و نگهداری آن بود، جای تعجب نیست که فرزندکشی و برادرکشی در خاندان شاهی تا بدان حد رواج داشت. گذشته از کشتن، کور کردن و محبوس کردن دایمی فرد در حرم از تدابیر رایج صفویان بود. از همین حرم بود که شاه صفی برای تصاحب تخت و تاج پدربزرگش شاه عباس اول سر بر آورد و با قساوتی بیمانند حکومت کرد.”
با این اوصاف آسان میتوان دریافت که وزیران و مقامات عمده مملکت در چه محیط ناامنی کار میکردند و گاه کشته میشدند. داستان دیرینه مردان قدرتمندی که (به تنهایی یا همراه خانوادهشان) به فرمان شاه نابود شدند، اگر به تفصیل حکایت شود تاریخ هول آوری است که سر به چند مجلد خواهد زد.
دست کم در دو سده اخیر، برخی از نخبگان سیاسی ایران که می خواستند در ساخت و بافت جامعه ای که بر صدر آن قرار می گرفته اند اصلاحاتی انجام دهند، قربانی خواست ها و بستر نامساعد اجتماعی همان شرایطی شدند که عزم اصلاح آن را داشتند.
اما به گواه اسناد تاریخ معاصر، در روزگاری که زندگی مدرن در رفتار عمومی و شکل خصوصی زندگی ایرانی ها هم تاثیر گذاشته، تحمل شنیدن صدای مخالف و مصلحان سیاسی و اجتماعی هرچند بیشتر شده است اما همچنان بی عقوبت نیست.
پرونده سازی، بدنام کردن و تلاش برای تخریب وجهه نخبگان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و به تعبیر برخی از سیاستمداران معاصر “ترور شخصیت” در واقع صورت مدرن نخبه کشی است که در ایران امروزه به وفور دیده می شود.
به اعتقاد برخی از صاحب نظران سیاسی، نخبه کشی در ایران هموراه از ترس جانشینی حاکم یا سلطان نسبت به یکی از وزیران یا اطرافیانش ناشی نمی شود و در موارد متعددی منشا آن بخل و حسد حاکم به علم و توانایی و دارندگی های و محبوبیت آن فرد هم بوده است.
میزرا تقی خان امیرکبیر و مرگ دلخراشش در حمام فین کاشان در بیستم دی ماه سال ۱۲۳۰شمسی نمادی از نخبه کشی و حذف وزیر خردمند مغضوب است که در تاریخ ایران نمونه های فراوران دارد.
در توضیح و تفسیر سنت وزیر کشی در ایران، غالبا به تاریخ نسبتا دوری ارجاع می شود که نزدیک ترین آن دکتر محمد مصدق نخست وزیر ملی گرای ایران است؛ اما به اعتقاد جامعه شناسان، این سنت در شکل ها و صورت های مختلف هنوز هم حضور قدرتمندانه ای در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران دارد و نمونه های معاصرتری هم می توان برای آن یافت.
نوشته: محمد قوام منبع: بی بی سی فارسی