لرها در عراق فراتر از یک تصور (بخش دوم)

lor_centerهمان‌گونه در بخش نخست اين سفرنامه آمد توسط كانون فرهنگي” هومبه‌هريي لُر”( سه‌نته‌ري هاو به‌شيي لور) از طرف لُرهاي عراق در شهر سليمانيه مراسم افتتاحيه‌اي داشت دعوت شدم، تا در راستاي معرفي مردم و فرهنگ لُرهاي ايران به ديگر برادران لُر اقليم كردستان عراق خدمات فرهنگي انجام داده باشم كه باردهي اين سفر را در بخش اول سفرنامه با عنوان ” لُرها در عراق فراتر از يك تصور” در خصوص طوايف لُر عراق و پراكندگي، محل سكونت آنان در اقليم كردستان عراق و كشورهاي همسايه سخن به ميان آمد. همزمان در روزنامه فرهنگ جنوب و هفته‌نامه نداي جنوب و هفته‌نامه‌ي كيما به چاپ رسيد كه عزيزان براي پيگيري بخش اول اين سفر مي‌توانند از سايت‌هاي لور (كه آغازگر انعكاس اين خبر بود) – لُرناستين لُرسايت اليگودرزسايت بُنه‌وار سبزه‌سراسايت ورد پرس ما كورديم ما لوريم كه به درج آن پرداخته‌اند بازديد كنند.

در گذشته تمام لُرهاي عراق در يك منطقه بودند كه مركزيت آن اكنون در مناطق نفت‌خيز خانقين و كركوك است. در حوالي خانقين آثاري از دوران هخامنشيان وجود داشت كه بي‌شك به آثار هخامنشي شهر شوش در خوزستان نزديكي و يكساني دارد و چيزي كمتر از تخت جمشيد است، اين منطقه باستاني در دوران صدام بعنوان “ميدان مشق تير توپ و تمرين‌هاي نظاميِ شليك سنگين با انتخاب عمدي بكلي ويران شد همچنان كه مجسمه بودا در افغانستان مجسمه‌ي ديروزين‌اش نيست. دو استان خانقين و كركوك هم اكنون زير نظر دولت بغداد اداره مي‌شوند و از پوشش حكومتي فدارل كردستان خارج بوده البته زمزمه‌هايي در خصوص همه‌پَرسي‌هاي انتخاباتي در آينده بر سر زبان‌هاست كه آيا در آينده به حكومت فدرال خواهند پيوست يا خير ! همان‌طوري كه قبلاً در بخش اول گزارش سفر 2گفتم صدام با تخريب خانه‌ها و جايگزيني سكونتي مردمان پيرامون بغداد به جاي بوميان لُر و کرد، آنان را مجبور به كوچ اجباري به داخل ايران و مناطق شمالي عراق مي‌كرد به هرحال 90 درصد لُرها در اين منطقه هستند همانطوري كه در كتاب از بختياري تا بختياري اشاره شد اين مناطق لُر و کردنشين تا زمان غلامرضاخان والي آخرين والي لرستان در دست ايران بود كه به تصرف دولت عثماني در آمد. كه همان لُرستان غربي است با مستقر شدن دولت عثماني بر اين نواحي مردمان لُر و کرد منطقه را به ديگر بلاد خاورميانه سوريه، لبنان و بلندي‌هاي جولان (گولان) و نواحي جنوبي تركيه، پيرامون آنكارا و… كوچ اجباري دادند و یا آنها را قتل عام نمودند.

شعر زير اشاره به جنگ‌هاي محلي مردم لُر و کرد با دولت متصرف عثماني بود كه بدون حمايت دولت‌هاي مركزي هميشه‌ي خدا ناكام مي‌ماند و پيكر خود را قطعه قطعه مي‌ديد شاهان صفوي تا قاجاري كه تمام هم و غمش آذربايجان و مرزهاي شمالي و شمال غربي بود گرچه هيچ‌گونه هنري در نگاهداري آن هم نداشتند از جنوب و جنوب غرب كشور بي‌خبر مي‌ماندند و اگر هم گزارش دادخواهي و تظلمي مي‌رسيد بي‌اعتنا بودند گويي اين مردم كه خود مرزداران باهوش و با لياقتي بودند چندان به كار نمي‌آيند. در صورتي كه لُر به قول شاعر ايلامي عبدالصاحب راسخي دراين دوره اينچنين بود:

در وجود لُر سرِ تسليم نيست/در دل ِ او جاي ترس و بيم نيست/دشمن ظلم است با خوبان نديم/قصه‌ي عشق است از نسل قديم/شاهد است تاريخ از پيشينيان/جنگ لُر با دولت عثمانيان/شهر او ميراث درد است و جنون/شاخسارش خم شد و سوخت از درون/شهرِ ويراني از او جا مانده است/تك سوارش بر زمين افتاده است/روي دوش شهر او بارغم است/ زخم‌هاي كُهنه‌اش بي‌مرهم است

اين بخش‌ها تا مرز تركيه همچنان كه در كتاب كُردي استاد هژار آمده است – استاد هژار كسي است كه كتاب “شرفنامه”ی شرف‌خان بدليسي را از فارسی به كردي ترجمه نموده‌اند و خود ازشاعران نامدار کرد می‌باشد، نسخه‌ي كُردي اين كتاب در3 خصوص قوم لُر موجود است – مردم اين مناطق تا 1921 كه عثماني شكست خورد قوي بودند و بعدها طبق قراردادهای “سیور” و “لوزان ” و دخالت سياست‌هاي آتاتوركي و انگلیسی‌ها و فرانسویان و سایر دولت‌های غربی از استقلال مردم اين مناطق پيشگيري شد و بصورت عضوي از دولت عراق درآمد.

با عبور از چندين محله شهر به سوي محله “بختياري قديم” كه برخلاف نامش هيچ ساختمان قديمي نظر را جلب نمي‌كرد بجز آپارتمان‌هاي تازه‌سازي كه قد برافراشته بودند. در يكي از خيابان‌هاي اين محله مقر كانون فرهنگي لُر است با شعار: “مركز مشترك لُر نگاهي به افق، اميدي براي آينده”، كه مقصد ماست. ابتدا چند عكس ازتابلو سردرِ ساختمان كانون مي‌گيرم، معلوم بود نگهبان ساختمان ورود ما را به كارمندان كانون اطلاع داده بود كه كاك سيروان جلال معاون رئيس كانون همراه با خانم كارمندي ديگر به رسم لُرياتي خودمان به پيشواز آمدند. و ما را به دفتر خودشان راهنمايي و همرايي كردند. پس از احوالپرسي‌ها و گفت شنودهاي فرهنگي ازهمريشگي‌هاي فرهنگي سخن به ميان آمد، هر از گاهي بقيه كاركنان براي خوش آمدگويي داخل مي‌شدند و پس از لختي نشستن و شركت كوتاهي در گفتگو خداحافظي مي‌كردند از خانم‌هاي كارمند (سنا خانم) به اتاقي رفت كه آرشيو لباس‌هاي لُري در آن نگاهداري مي‌شد و با پوشيدن لباس لُري بوير احمدي سعي مي‌كرد كه نشان دهد كه لُر است و لُر تبار، اين خانم جوان در عكس‌ها و گزارشاتي كه از كارنوال طايفه‌ي جاف ديدم با همين لباس شركت داشتند كه توجه خبرنگاران و عكاسان داخلي و خارجي را به خود جلب نموده بود به گونه‌اي كه عكس‌هايي از ايشان براي تبليغات انتخاباتي هنوز بر درو ديوارها و ايستگاه‌هاي اتوبوس در 4گوشه و كنار شهر ديده مي‌شد.

به هرحال پس از ساعت‌ها جهت استراحت به مهمان‌سراي كانون كه در همان ساختمان بود مي‌خواستيم برويم كه كاك وحيد مانع شد، از آنجايي كه همسرم نيز در اين سفر همراهم بود ما را نزد خانواده‌اش در يكي از مناطق غربي و نوبنياد سليمانيه بردند كه با استقبال گرم خانواده‌شان روبرو شديم. پسر كاك وحيد كلاس دوم دبستان است با خوشرويي به پيشواز آمد همراه مادرش كه بانويي زحمت‌كش با سيمايي معصومانه و رنج ديده به گرمي نهايت مهمان‌وازي زاگرس گونه‌اش را نشان داد و اصالتا، كُرد زازایي (دملی) تركيه‌اي بود و فارسي را به شيوايي سخن مي‌گفت اين بانو با همه‌ي افتادگي و فروتني در يكي از شبكه‌هاي تلويزيوني دولتي كُردستان مجري اخبار به زبان تركي استانبولي است همچنين از خانواده‌هاي سرديار و سرشناس كُرد تركيه‌اي مي‌باشد ( از نوادگان شيخ سعيد پيران كه همراه با سيدرضا دِرسيمی- درسيم يعني دروازه سيمين ونام کردی یکی ازایالات و استانهای کردستان ترکیه است که ترک‌ها عمدا آنرا به تونجعلی تغییر داده اند– آغازگران مبارزات عليه دولت عثماني وترکها بود)

5

نام پسرش را مي‌پرسم “ديار” نامي آشنا، پرسيدم يعني سرزمين؟ گفتند خير به کردی و لُري يعني پيدا، هويدا، معلوم و نشان است و براي نام دختران دياره استفاده مي‌شود.6

شنبه سوم اكتبر 2009 كه برابر با 11 مهرماه 1388مي‌باشد زمان افتتاحيه كانون است از اين نظر تاريخ ميلادي را آوردم زيرا كه زمان افتتاحيه تنها به تاريخ ميلادي در دعوتنامه قيد شده بود. محل مراسم هم سالن روشنفکری یا به کردی”هولی روشن‌بيري”مي‌باشد كه همان روشن‌ويري لُري خودمان يعني سالن روشن‌فكري كه كليه جشن‌ها و سمينارهاي و فستيوال‌هاي فرهنگي در آنجا برگزار مي‌شود.

تا ساعت 3 بعد از ظهر دسته دسته دوستداران فرهنگ لُر و اقوام لُري و كُردي كه از شهرها و روستاهاي اقليم اين خبر را شنيده بودند، تجمع كرده‌اند سالن پر از جمعيت مي شود از شخصيت‌هاي دولتي و نمايندگان حكومتي و نيز نويسندگان و شاعران و خيل خبرگزاران از شبكه‌هاي مختلف ريز و درشت تلويزيوني تا روزنامه‌ها و فصل‌نامه‌هاي محلي گرد آمده‌اند و در سالن بسته مي‌شود اما همچنان خيل جمعيت در پشت درهای سالن ايستاده اند. مجريان برنامه دو خانم كُرد و لُر هستند كه اعلام برنامه ها را همراه با اشعاري به زبان‌هاي كُردي و لُري مي‌سرايند به پاس داشت مقام شهدا همه برمي‌خيزند و سپس به فراخواندن شخصيت‌هاي سخنران مي‌پردازند ابتدا جناب جبار ياور رئيس كانون هومبه‌هري لُر كه ازمسئولین بلندپایه‌ی وزارت پیشمرگه (وزارت نيروهای پیشرگ) نيز مي‌باشد به سخن‌راني پرداختند و سپس نماينده‌ي حكومت كردستان به ريشه نژادي لُر اشاره و نيز به ريشه‌هاي تاريخي موسيقي اين قوم در زاگرس و گستره زيست لران اشاره نمودند كه به همه‌ي نظريه‌ها ارائه شده توسط كارشنان اشاره داشتند و شايد بي‌آلايش‌ترين نظريه‌ها را كه خالي از هرگونه تعصب و قوم گرايي بودند ارائه نمودند نوبت به كاك سيروان رسيد ايشان همان‌طوري كه قبلاً گفتم، سخنراني خود را با اين جمله آغاز نمود ” دل مو سي لُرسو هي مي‌زنه زار – يه تنو و يه لُرسو يه دييَنی يار” يادم آمد اين شعر را ميرنوروز شاعر لُر عصر صفويه در وصف دهلران گفته بود و قبلاً در ديوان ميرنوروز ديده و خوانده بودم.

سپس از نگارنده دعوت شد تا شعري به لُري بختياري بخوانم كه خوانده شد اما قبل از آن قرار بود كه متني را يكي از لُرهاي ايراني بخواند كه به دلايلي از خواندن آن صرف نظر شد. به هر حال گروه موسيقي لُري كانون با لباس رسمي لری بختياري و خرم آبادی به روي سن آمدند و با خواندن چند تصنيف لُري بختياري از شادروان بهمن علاءالدين و چندين تصنيف لُري خرم آبادي بيندگان را به وجد آوردند، ناگفته نماند تمامي نوازندگان چوغا پوش گروه موسيقي كانون هومبه‌هري لُر شهروند سليمانيه و لُر هستند كه انتخاب لباس رسمي گروهشان لباس بختياري است يعني همان شال و چوغا و دبيت و كلاه خسروي بختياري، و درهر فستيوالي كه 7شركت مي‌كنند با همين لباس معرفي مي‌شوند.

پس از پايان خبرنگاران رسانه ها به گفتگو با هنرمندان پرداختند و آقايي كه آخرين نفرسالن را ترك مي‌كرد و لباس بختياريي كه به تن داشتم نظرش را جلب كرده بود همان شب خود را معرفي كرد ” كاك عثمان ” لُرهاي بختياري را كاملا شناخت داشت و خوب هم مي‌شناخت البته در پاي صحبت‌اش با يكي از دوستان كه بنده بيشتر شنونده بودم و به نُت برداري از گفته‌هايش مشغول. مي‌گفت : شايد بيشتر از هرقومي در ايران اين لُرهاي بختياري‌اند كه جاي پايشان را هيچ تاريخ نويسي نمي‌تواند از تاريخ ايران پاك كند، ولي اين هم دليل نخواهد بود كه بختياري‌ها مالكيت تمامي ايران هستند، اگر بختياريي كه داراي شعر ، آواز ، سوگينه بختياري است، آن را با تمام اقوام ايراني چه داخل و چه خارج از ايران يا فلاتهاي شرقي و شمالي مقايسه كنيم، خوب ببينيد كه با كدامين اقوام يكساني و سازگاري دارد و سازگارتر است؟ مگر زاگرس نشينان چه در كردستان عراق چه در تركيه؛ كسي نمي‌تواند بگويد شعبات لُر و کرد باهم تفاوت فرهنگي دارند، كسي نمي‌تواند بگويد تمام لرها با بختياري‌ها متفاوتند يا بگويد بختياري فرهنگي متفاوت با ديگر لرها دارد و يا با كردها وجه اشتراك فرهنگي ندارند، ريشه فرهنگي و زبانی تمام مردمان زاگروس يك ريشه است.

پس از ترك سالن اينبار اين “ماموستا اسعد لوري‌زاده” شاعر لُرتبار كردستان عراق بودند كه بيرون از سالن به انتظارم نشسته بود . استاد لوري‌زاده به همراه دكتر جواني با لبخند به طرفم آمد احوال پرسي گرمي كرد، او از لُرهاي چمچمال واقع در بین سلیمانیه-کرکوک در كردستان عراق است و در خصوص شعرهايش گفت از اينكه استادي‌اش در شعر كودكان است و پنج كتاب تاكنون از وي به چاپ رسيده مشتاقانه دو جلد از كتاب‌هاي شعر كودكان را كه به زبان كُردي سوراني بود امضا و هديه نمود و از من خواست تا به لُري ترجمه و سپس بصورت سروده درآيد سپس ادامه داد شايد اين هديه كوچكي از من براي لُربچگان ايراني باشد. هديه اش را گرفتم و بوسيدم و برپيشاني نهادم نام دو كتاب يكي “خونچه‌ي وه‌ريو ” همان غنچه‌ي پرپرشده است كه تقديم به “لاوه ” دختر بچه‌ي شهيدي است : لاوه ، لاوه‌ي غنچه ، داغ به سر داغ براي تو ، كه بدست كثيف گناه بيشه زندگيت پرپرشد، چقدر خواب‌هاي ارغواني رنگ را تا سحر زمزه كه نشدند ، فردا كه خورشيد طلوع مي‌كرد ، خوابت را از ياد مي‌بردي . و كتاب ديگرش جريوه‌ي كوردستان (گريوه – صداي كردستان) است با موضوعات مختلف و بسيار كودكانه سروده است گويي شاعر با كودكان همبازي شده و سخن سعدي را گوشواره‌ي گوش كرده است “چون كه با كودك سروكارت فتاد – پس زبان كودكي بايد گشاد”. از آنجايي كه بنده تخصص‌اش را نداشتم نمي‌دانم چرا سفارشش را قبول كردم ياد يكي از دوستان ايرانشناسي شهركرد افتادم جناب آقاي مهندس “علي حسين‌پور” كه كار لُري در خصوص كودكان را پيشه نيك خود قرارداده است و در اين راه قلم زيبايی به فرهنگ لُري بختياري ارائه داده است به هرحال آن شب را همراه با كاك وحيد كار ترجمه‌هاي دو كتاب را كه همه‌ي واژگان شعرش با زبان لُري همريشگي داشتند به پايان رسانديم. همان شب يكي از شعرهاي اين كتاب كودك را لُري سرايي كردم :

شعر پشيله كه م (گربه ي من )

پشو پشو پشوكَم/سُويل خَله تي كَئوكم/مياو مياوِت نازه/سي پاله شيرِ تازه/نُك دي مزن اِسوسي/دالوم اِياه گُروسي/اَمون اَمون سَرد آبو/بيل يَه دَمون سرد آبو/اِريزُم سيت يَه فنجون/سي خوت بكو نوش جون/زيدن به هر چي پِنگي/ليشه و نافِرنگي

( گربه ، گربه ،گربه ي كوچولوي من ، گربه ي سبيل خميده و چشم كبودم (آبي) ، براي يك پياله شير داغ مياو مياو كردنت چه زيباست، پوز به ظرف شير داغ نزن كه مي سوزي و مادر بزرگم سر مي‌رسد و تو فرار مي‌كني ، صبركن تا سرد شود و كاسه كوچكي از ان برايت خواهم ريخت و تو نوش جان كن ، مي‌داني كه دست زدن به هرچيز خيلي بد است و نافرهنگي خواهد بود .).

دراقليم كردستان نزديك به 800 هزار كانون، مرکز، موسسه و رسانه‌ی فرهنگی (NGO) فعاليت فرهنگي دارند كه مي‌رود تا چهره‌ي درخشان فرهنگي زاگرس‌نشينان را در سيماي سليمانيه كه آينده فرهنگيي را كه ريشه در فرهنگ اقوام آریایی دارد رقم زند و جستجو كند .

به سراغ كتابخانه مركزي شهر مي‌رويم كنار درب ورودي سالن با تابلو “به‌شي فارسي” روبرو مي‌شويم ،بخش كتاب‌هاي فارسي است كه ابتدا به آنجا مي‌رويم. هر بخش از كتابخانه از دو كارمند خانم كه يكي مسن و ديگري جوان است اداره مي‌شود كه نشان از تجربه اندوزي از فن كتابداري از پيشكسوت است. بخش فارسي كتاب خانه نزديك به 8000 هزار جلد كتاب دارد كه در اين بخش غرفه‌هايي از كتابخانه‌هاي شخصي افراد كه كتابخانه‌هاي خصوصي و خانگي‌شان را به اين مركز تحويل داده‌اند ديده مي‌شود ، نام مالك كتابخانه شخصي بر بالاي هر غرفه‌اي ديده مي‌شود تنها با اين تفاوت كه كتاب‌هاي كتابخانه هاي شخصي را نمي‌توان به گونه امانت از مركز خارج نمود فقط جهت مطالعه در سالن هر بخش مورد استفاده قرار مي‌گيرد. در بخش عربي كتابخانه نيز تعداد 50 هزار جلد را مي‌توان ديد كه چندين كارمند را به خود مشغول كرده است كه بيشترين مراجه كنندگان‌شان تاريخ شعر و رمان است. در بخش ديگري نيز نزديك به 30 هزار جلد كتاب كُردي كه بيشترين تعداد آن به كردي لاتين ( كرمانجي – اين لهجه به شاخه هاي لُري بسيار نزديك است ) و نيز تعدادي به رسم الخط كردي سوراني هستند. يكي از مسئولين كتابخانه با استقبال گرمش توضيحاتي در خصوص كتابخانه دادند كه زياد براي پرسش‌هاي ما جوابگو نبود فقط مي‌توانم عنوان كنم كه سابقا ً(دوران صدام) مطالب سياسي را نمي‌توانستي از اين كتابخانه به دست بياوري و بيشتر رمان و داستان و كتاب‌هاي تاريخي بودند كه خوانندگان خاص خودش را داشت. در بخش امريكايي كتابخانه هم كتاب‌ها و نوار و سي‌دي‌هاي آموزشي و كتاب‌هاي رمان و كتابهاي تخصصي ديده مي‌شد كه جهت ترجمه مراجعه كنندگاني داشت. جهت ارائه پيشنهادي كه مي‌خواستم كتبي بنويسم يكي از كارمندان با خوشحالي مرا به سوي مدير كتابخانه رهنمود كردند تا شخصاً و حضوري اين پيشنهاد بيان شود .

بر روي تابلويي نام شهر “هه‌ولیر” را مي‌بيني هه‌ولیر پايتخت سياسي اقليم كردستان است كه در ولايت كردستان اربيل را به اين نام مي‌شناسند اربيل نامي است كه با روي كار آمدن سياست عرب الاسيون بعثي بر روي اين شهر نهاده شد و نام كردي آن برداشته شد اربيل يا اربل واژه اي آشوري است. گرچه در خارج از خاك كردستان هنوز مردم عرب و ايراني اين شهر را به نام اربيل مي‌شناسند ولی در اقليم با توجه به مقيد كردن خود به واژه سازي كمتر بكار مي‌رود از دوست همراه مي‌پرسم چرا هه‌ولیر ؟ مي گويد من هنوز معني لغوي آن را نمي‌دانم اگر هم در كتابي آمده باشد نشنيده‌ام ولي مي‌دانم يك اسم آريايي است. با خود گفتم شكي نيست زيرا كه كردي چون لري از شاخه‌هاي زبان‌هاي هند و اروپايي است و در ذهنم اين نام را مرور مي‌كردم كه آيا هه‌و (هَو) همان خوو (خوب) لُري نيست؟ كه در زبان‌هاي كهن ايراني هومنه ( انديشه نيك) و هوورشته (روش نيك – كردار نيك) و يا هوو سروه ( خوب سرود – خُسرو ) و آيا لیر از ريشه لُر نمي‌باشد. راستي عين لیر يا لِر به مردماني كه در جنگل بلوط زيست مي‌كنند خطاب نشده است ؟ و واژه ليرواري ( شاخه اي از لُر بزرگ در لُرستان جنوبي كه صاحبن‌ظران آنان را از جرگه چهارلنگ بختياري مي دانند ) رابطي دارد و .. .. به هر حال آنچه در كردستان ديده مي شود چه كورد، چه لور و چه كرد، چه لر به هر نوشتار كه بنويسيم و بخوانيم آنرا دارندگان فرهنگ مشترك مي‌بيني گاه مي‌بيني كه كردي مي‌گويد كه لورم و لوري را مي‌بيني كه مي‌گويد كوردم به هرحال مقصودم اين است كه همه به دنبال هويت مشترك‌شان مي‌گردند چيزي بعنوان مردمان زاگرس.

م لوڕێسم ز لوڕسۆ/م لوڕێسم ز کوردسۆ/م لوڕێسم به‌ختیاری/هورمۆزی ، بووشێهر و لاری ، کۆهگیل و چهار مه‌هالی/هه‌م کۆچک و هه‌م گه‌پم ، زاگروس سه‌رامه‌/هه‌ی ده‌ هه‌ولێر تا خه‌لیج ، مه‌سکه‌ن و جامه‌/لوڕێ کوردم ، کوردێ لوڕم ، م روڵه‌ی دنا و هه‌ڵگوردم/جونمه‌ مێکه‌م فدا سی نیشتمانم/تا به‌موونی سه‌ربوله‌ند زێدێ لوڕانم

آنچه نظر هر لري را به خود جلب مي‌كند نزديك و يكساني ريشه‌هاي زباني است و از طرف اكادمي زبان كردستان واژه‌سازي بعنوان يك رشته‌ي هدفمند دنبال مي‌شود بيرون راندن واژگان غير زاگرسي از زبان و بكارگيري واژگان مردمان زاگرس در زبان خود موجب غنا بخشيدن به اصالت زباني و تفهيم و يادگيري دانش و علم روز مدديار خوبي است.

چه ضري دارد سازمان امنيت را سازمان آسايش ناميد؟ آيا لغت آسايش، آرامش‌بخش‌تر از امنیت نيست؟ و از نظر تفهيم كاربر ملموس‌تر نمي‌باشد ؟ روي سخن بنده به زبان خاصي نيست بلكه آنچه به در و ديوار شهر مي‌بيني همين واژه‌سازي‌های نوين است گرچه شايد در ابتدا براي كاربران اين واژه‌ها نا آشنا باشد ولي به مرور يك فرهنگ را خواهند ساخت.

چه زيباست وقتي به جاي لقب “ناز نام” و به جاي عصر و دوران “سَر دَم” كه در لُر بختياري “سرينه” است و شهرت “نام بانگ” و تاريخ هجري “كوچ ” و ميلادي “زايينی” و قلم را “پي‌نويس” و دفتر را “ري‌نويس” ناميد.

متاسفانه گاهي براي واژه‌سازي واژه‌اي را بصورت پيام به دوستان ارسال و پيشنهاد مي‌كنم كه آيا درست است بكار گرفته شود يا خير ؟ كه بيشتر كسب اجازه است، متاسفانه بايد بگويم ” وايه مِنه دلُم” يك بار جواب مثبت از قلم بدستان لُر نشنيدم گويي زبان بايد لازال باقي بماند و واژه‌هاي بكار گرفته شده در لُري كه از فرهنگ و زبان فارسي به آن وارد شده اند بايد لازال باقي بمانند. چه اشكالي دارد يك نويسنده و محقق لُر در نوشته هاي خود “تحقيق” را “مِن‌جوري” يا “تفتنيدن” و تفحص را “دينداگري” و يا “دين‌گردي ” و ترجمه را “ورگردوني” و مدرك را “باورنومه” و……… ده‌ها واژه‌ي زيباي لُري كه بايد به خدمت گرفته شود و بارور گردد، همچنان كه چه بسيار واژه‌هاي لُري كه به خدمت واژه سازان اكادمي ادبیات و زبان كُردي در نيامده‌اند و به ثبت نرسيده‌اند.

به هر حال در كنار چيزهاي خوب و سیمای درخشان فرهنگي و رفاه اكثريت جامه شهري، در آن روی سکه رفاه، در روستاها كم رنگي آشكار است. پس از يك دوره خفقان و در تنگنا و محاصره و چمبره‌ي بعث بودن و آرزوها به دل كشيدن‌ها هم‌اكنون با آزادي‌هاي به دست آمده بسيار نگران كننده است و پايه‌هاي فرهنگي بنا مي‌شود كه عواقب بدي را مي‌توان براي آن پيش‌بيني كرد بويژه در جامعه شهري – حرص و ولع درخوردن و اصراف در پوشيدن و داشتن بيش از نياز كالاهاي مصرفي ماركدار خارجي، بيش از دو یا سه ماشين در خانه نگاهداشتن و يك نوع چشم و همچشمي آنچه در فرهنگ ممالك عربي از دير باز رواج داشت سیر صعودی خود را طی می کند.

حسین حسن‌زاده‌ رهدار

برگرفته از سایت اینترنتی  loor.ir


پیمایش به بالا