خاطرات علی نوری، دروازه بان سابق تیم فوتبال مسجدسلیمان

A.Nooriبخش اول– گفتگوی لطفی بابااحمدی با علی نوری دروازه بان سابق تیم های شاهین و تاج مسجدسلیمان. خاطراتی از سالهای دور و نامهایی آشنا از فوتبال شهری که روزگاری قلب تپنده اقتصاد ایران بود و امروز بایستی گفت که« خندند برآن دیده کینجا نشود گریان» شهری که همه آنرا فراموش کرده اند. بهرحال علی نوری هم اکنون در شهر گوتنبرگ سوئد زندگی میکند و عضو انجمن فرهنگی ستین است.

لطفی بابااحمدی: با آقای نوری در انجمن فرهنگی اجتماعی «ستین» آشنا شدم. وقتی ایشان را دیدم، باورم نمیشد که امکان دارد قبلا او را جایی دیده باشم. شنیده بودم که فوتبال بازی می کرده ولی تا یادم بیاید، آن ترکیبی که از قیافه و هیکلش در ذهن داشتم، مدتی طول کشید. عجیب تغییر کرده بود. آن قیافه کاملا با قیافه امروز تفاوت داشت. همین را به او می گویم:

ن- حالا عکسهای آن دوره را می بینی و بیشتر قیافه ام یادت می آید.

ل- نه! صحبت اینست که با دیدن قیافه امروزیت، هیچ تلنگری در ذهنم زده نشد که مثلا روزی فوتبالیستی بوده و در شهر مسجدسلیمان هم باز ی می کرده، آنهم در تاج ولی من او را ندیده باشم. وقتی در انجمن گفتی که فوتبالیست بوده ای، آمدم نشستم و مدتی فکر کردم. دروازه بانهایی را که به ذهنم می آمد، مرور کردم. به یکیشان قیافه ات بیشتر میخورد ولی بنظرم آمد که او خیلی بلند قدتر بود. اگر یادت باش، در دفعات بعدی که همدیگر را دیدیم، همین را عرض کردم. با تردید گفتم به یکی از آنها قیافه ات میخورد و تیر و نشانی هایی از آن قیافه را خدمتتان ترسیم کردم، درست از آب درآمد. یادت هست که گفتم: «باید همانی باشی که همیشه با پیراهن سیاه یقه اسکی اش در دروازه می ایستاد» و روی یقه اسکی اش تاکید کردم.

ن- بله درست است. سعادتی بود که با هم آشنا شدیم.

ل- و با این شناخت دوباره، این سعادت دست داد که دوباره سرکار را کشف کنیم و چقدر خوب. بهرحال، نشسته ایم و با هم چای میخوریم و گپ میزنیم. سعی میکنیم همینجور از اینجا و آنجای ورزش مسجدسلیمان صحبت کنیم. ترجیج میدهم که بیشتر شنونده باشم چون قرار است شما بگوئید و ما بشنویم. خب، برگردیم به حرفهایی که با هم داشتیم. از تیم شهاب شروع کنیم. گویا سال 1345 بوده که شما …

 

ن- 44-45 بود.

ل- شهاب در واقع تیم جوانان شاهین بوده که …

ن- آن موقع تیم جوانان وجود نداشت اصلا. در زمان ما جوانان نبود. زمانی که من رفتم 14 سالم بود. یعنی در این سن بود که من رفتم برای عضو شدن در شاهین. آقای دکتر دولتشاهی، رئیس باشگاه شاهین بود. ما رفتیم و گفتیم که میخواهیم عضو باشگاه بشویم. چون شاهین باشگاه خیلی مرتب و منظمی بود و همه بهمدیگر خیلی  Respekt  داشتند.

ل- منظورت از Respekt احترام فوق العاده بهمدیگر است؟

ن- بله، این احترام فوق العاده بهمدیگر، به رئیس و به مربی در شاهین بطور مشهودی وجود داشت. در صورتیکه در تیم های دیگر این جو حکمفرما نبود. بهرحال آنها بعد از تقاضای ما گفتند باید حداقل یکماه راجع به شما تحقیق کنیم. روی این اصل، یک تقاضانامه به ما دادند که آنرا پُر کردیم.

ل- ببخشید، آیا باشگاه ساختمانی هم داشت؟

ن- نه ساختمانی که نداشت. آنموقع امکانات خیلی کم بود. نه رختکن داشتیم، نه دوشی وجود داشت، نه آب یخ داشتیم (در آن گرمای طاقت فرسای مسجدسلیمان) که کنار زمین ببریم، نه هیچ چیزی! یک سطل آب گرم در همان کنار زمین بود که باید با آن سر می کردیم. با این شرایط بود که ما فوتبال بازی می کردیم. آن موقع، بچه ها بر اثر غیرت و با تمام وجودشان بود که فوتبال بازی میکردند. نه مثل الان که باید پول بگیری و بخاطر پولست که بازی می کنند. آنموقع این تشکیلات اصلا نبود.بنابراین هر وقت می گوئیم باشگاه شاهین، یعنی خانه آقای دکتر دولتشاهی در کمپ کرسنت Camp Crescent. ما به آنجا می رفتیم و الحق همیشه هم پذیرایی های مفصل می کرد. بجاست که بگویم آقای دکتر دولتشاهی آدم خیلی نیکی بود. آدم باشرفی بود. بعد از یکماه بما گفتند که بیائید تمرین. وقتی من تمرین را شروع کردم، هنوز آقای یاروی کماکان در دروازه می ایستاد. الحق که آقای منوچهر یاوری بمن خیلی چیزها آموخت.

noori2

آقای هرمز پورحسن و آقای جعفر بناری و آقای شاه محمد هم بودند. ناگفته پیداست که با وجود آقای پورحسن هیچ کس حرفی برای گفتن نداشت. ایشان الحق یکی از دروازه بانهای بزرگ خوزستان بودند. یادآوری کنم که آقای جهانگیر ابولزاده هم بودند اما ایشان خیلی زود به اهواز رفتند و گویا یکسال بعد به امریکا سفر کردند. او دروازه بانی بود با معیارهای خیلی بالا. هم از کیفیت بدنی خوبی برخوردار بود و هم دید خیلی خوبی داشت. خب، ما آمدیم. آنموقع من دبیرستان سیروس درس میخواندم. همان دبیرستانی که در کلگه نزدیک کاروانسرا واقع بود.

ل- کلاس چندم بودی؟

ن- کلاس هفتم، هشتم. 14 سالم بود. باید همینجا یاد کنم از آقای مصطفی خراجی که واقعا یکی از بزرگترین فوتبالیست های خوزستان بود و شاید هم ایران. خدا وکیلی از بهترین فورواردهای ایران بود. و نیز یاد کنم از آقای سیروس سردارپور گودرزی که دردبیرستان سیروس دبیر ورزش ماه بود.

ل- دبیر ورزش دبیرستان سیروس، معروف به دانشگاه سیروس!

ن- بله، «بچه های تابلو» بسیاری شان آنجا بودند. بهرحال در دبیرستان سیروس با این آقای گودرزی فوتبال را شروع کردیم. حالا اینرا می گویم که متوجه باشی، همزمان که در شاهین تمرین را شروع کردم، در دبیرستان سیروس هم با این آقای گودرزی که دبیر ورزش بود، در همان پست دروازه بانی تمریناتم را انجام میدادم. دو سالی این تمرینات در دبیرستان سیروس و باشگاه شاهین ادامه داشت تا تیم شهاب درست شد.

ل- یعنی چه سالی؟ سال 1345؟

ن- 45-44 بود. تیم شهاب یک تیم بسیار جوان بود که بازیکن های خوبی هم درش بازی میکردند. از جمله، هوشنگ نیسی مَرغا، منوچهر کبیری، غلام نصیرعباس، عزیز ناظم، سلطانی (معروف به گِزه!)، سپوح شاهوردیان، فرهاد لاله زار، خسرو کریم مالک، عزیز ناظم را گفتم که… بعد دیگه…. منصور لاله زار….ها … یدول سحروندیان. جهانشاه باوریان هم بود. بد نیست همینجا بگویم شاپور نصیریان که پسرعموی جمشید نصیرعباس بود از آغاجاری به مسجدسلیمان آمد و با شهاب بازی می کرد. بعدا به ذوب آهن اصفهان رفت و سالها بعنوان کاپیتان ذوب آهن، در پست بک وسط بازی اش را ادامه داد. بعضی از این عزیزان دیگه بین ما نیستند و از دار دنیا رفته اند.

خلاصه ما یک تیم جوان بودیم که همان موقع یک بازی دوستانه با شاهین انجام دادیم(شاهین با تمام بازیکنان فیکس ش) که با اجازه ت بُردیمشون! این عکس مربوط به آقای منوچهر کبیریان که بعدا به تیم سپاهان اصفهان ملحق شد ویکی از noori3بهترین و محکم ترین دفاع وسط های ایران بود. یادش بخیر.

ل- جدی شما بُردید؟

ن- بله بُردیم. خلاصه من بقول سوئدیها خیلی سریع ،utveckal (رشد) کردم

ل- خیل زود رُشد کردی. ببخشید همیجا کمی صبر کنیم. خب بعد از اینکه تقاضا نامه را پُر کردی و خواندند و بررسی شد، پذیرفته شدی؟ مربی تان کی بود؟

ن- آنموقع ما با تیم شاهین تمرین می کردیم، مشترکا.

ل- یعنی همزمان، هم جوانان و هم تیم شاهین با هم تمرین میکردند.

ن- بله باهم بودیم. تیم جدایی نبودیم که. تمریناتمان با خود شاهین بود ولی ما چون جوان بودیم، اسم تیم ما را گذاشتند شهاب. که البته در بازیهایمان با همین اسم شهاب شرکت میکردیم.

ل- یعنی در عین اینکه در شهاب بودید، می توانستید در شاهین هم بازی کنید.

ن- بهرحال ما تیم دوم شاهین بودیم و همه از آنجا به شاهین می آمدیم.

ل- خب، حالا لطف کن و بگو همانزمانی که در شهاب بودید، چه کسانی در شاهین بازی می کردند. می توانی اسم هایشان را بگویی؟

ن- البته. من میخواستم یک کمی دیرتر اسامی شان را بگویم. خب، حالا که میخواهی زودتر میگویم. آنموقع، هرمز پورحسن بود که واقعا یکی از بهترین دروازه بانهای ایران بود. هرجا هست خدا حفظش کند. پسر خیلی خوبی هم بود.

ل- گفتی ایشان دروازه بان بود؟

ن- آره. زنده یاد مظفر کرایی بک راست بود. هوشنگ فدایی بود. جمشید نصیرعباس که بنوبه خودش یکی از بهترین دفاع وسط های ایران بود و خیلی هم خوش استیل بود. جلیل محمد زاده هم از اهواز آمده بود. شرکت نفتی بود و دفاع چپ بازی می کرد. علی محمد لجمیری بود که یادش بخیر.

ل- لجمیری در چه پستی بازی میکرد؟

ن- هافبک بود. بعد مصطفی خراجی بود.

ل- نه، صبر کن. توی هافبک ها، گریک هم بود.

ن- نه! او فوروارد بود،حالا بهش می رسیم. گریگور آوانسیان، یکی از تکنیکی ترین فورواردهای آنموقع بود. ارمنی بود. پسر خیلی آقایی بود. بنوبه خود بی نظیر بود. ولی چون خیلی سیگار می کشید، بیش از یک نیمه نمی توانست بازی کند. هافتایم دوم کم می آورد.

ل- دکتر صفریان که هافبک بازی میکرد هنوز نیامده بود، درسته؟

ن- بله. دکتر صفریان بعدا منتقل شد مسجد سلیمان.

ل- پس لطفا بگو هافبک ها چه کسانی بودند.

ن- داریوش افلاکی بود. علی محمد لجمیری بود. آن موقع ما 5-2-3 بازی میکردیم. یعنی سه دفاع، دو هافبک و پنج فوروارد. ارنج تیم ما یک بک وسط، یک بک چپ، یک بک راست با دو هافبک بود. فورواردها هم یک سنتر فوروارد بود. بغل چپ بود، بغل راست بود با گوش چپ و گوش راست. سنتر فوروارد خراجی بود. بهرحال، گریک فوروارد گوش راست بود. جمشید اخباری فوروارد گوش چپ و خیلی هم تکنیکی بود. noori4

ل- اخباری خیلی تیز بود و فوق العاده تکنیکی.

ن- برای اینکه دونده بود. کارهایی که حالا فوتبالیست ها می کنند، آنزمان او انجام میداد. می دوید، می پرید، همه را جا میگذاشت. می ایستاد، گول میزد …

ل- یادم می آید، ایرج دانایی فرد آن اواخر از این گونه حرکت ها انجام میداد.

ن- بعد محمد دهدزی که فوروارد گوش راست بود. بچه هفتکل بود که آمده بود مسجدسلیمان. بعدا یک روز ما میخواستیم بریم با شاهین آبادان مسابقه بدهیم.

ل- به چه شکلی انتخاب بازیکن از شهاب به تیم شاهین انجام می گرفت؟

ن- هیجد نفر که بیشتر نمی توانست باشد. اینها انتخاب می کردند که کی «رزرو» باشد و کی بازیکن اصلی. بعد با خودشان می بردند.

ل- آیا آنموقع فکر می کردی با وجود هرمز پورحسن[که خیلی نام آور بود] شانسی داشته باشی؟ با توجه به اینکه «رزرو» های او هم آدمهایی کمی نبودند.

ن- آره همه سابقه دار بودند اما من همیشه امیدوارم بودم. چرا که اگر کسی امیدوار نباشد نمی تواند اصلا زندگی کند. من همیشه فکر می کردم که یک روزی دروازه بان شاهین مسجدسلیمان خواهم شد. و بخاطر همین هم خیلی تمرین می کردم.

ل- یادم هست. با آن قدت که گویا… 184 سانتی هستی، چطور تلاش میکردی.

ن- 184-183. واقعا تمرین میکردم و خیلی هم زحمت می کشیدم که برسم به اون پست که بالاخره شد و ایستادم برای شاهین بازی هم کردم.

ل- حالا به اون قسمت هم می رسیم که اولین بار کی برای شاهین بازی کردی. اجازه بده همین جا بایستیم. خب، حالا سال 1345 است و بعد… گفتی که با شهاب، همین تیم شاهین را هم بردید. شاهین معروف را! چگونه؟

ن- یک بازی داخلی بود.

ل- جدی میگی! توی همان مسجدسلیمان؟

ن- آره. توی همان زمین قدیمی. یعنی همان زمینی که بعدا استادیوم کنونی مسجدسلیمان را ساخته اند. آن زمین دروازه هایش برعکس استادیوم کنونی قرار داشت.

ل- فکر میکنید واقعا بازی را بردید یا اینکه آنها می خواستند مثلا روحیه بهتان بدهند؟

ن- نه، واقعا بردیم. طوری شد که دعوا و مرافعه بازیکنان شاهین با همدیگر بالا گرفت، بطوریکه با هم قهر کردند.

ل- با چه نیتجه ای بردید؟

ن- یادم نیست دقیقا. با 3-2 یا 1-2 ولی خدائیش یادم هست که بااختلاف یک گل بردیم.

ل- چه حسی داشتی؟

ن- تیم شاهین مسجدسلیمان یک تیم اسمی بود. خیلی پُرآوازه بود. معلومه که احساس خیلی خوبی بعد از بازی داشتم.

ل- آره. در ایران هم اسمش پیچیده بود. عجب! پس بچه های جوان محله هایی که زیاد هم بحسابشان نمی آوردند، یکی از نام آورترین تیم های آنزمان ایران را شکست دادند. یادت هست چه سالی بود؟

ن- همان حدودها بود. سالهای 45-44

ل- خب، کمی از خود بچه ها بگو. از بچه های شهاب. چقدر تمرین می کردید، چند تا مسابقه میداید؟

ن- ما هفته ای دو روز تمرین میکردیم. حالا فرق نمیکرد، چه 50 درجه چه 10 درجه گرما. تمرین های ما باید انجام میشد. و واقعا آنهایی که می آمدند آنجا بازی میکردند، با عشق و علاقه می آمدند. آقای لطفی، اصلا کسی برای پول نمی آمد.

ل- آیا هیچ پولی یا پاداشی در کار نبود؟

ن- نه. فقط عشق بود. اگر تیم می باخت، همه ناراحت بودند. حتی گریه هم میکردند. اگر می بردیم، همه خوشحال بودند. رفاقت و دوستی خیلی زیاد بود. بین مان آنموقع اتحاد خیلی شدید بود و بخاطر همین هم بود که، یعنی اتحاد هست که همیشه حرف اول را میزند. یک تیمی اگر ستاره های دنیا در آن جمع باشند ولی اگر اتحاد نداشته باشند، هیچ کاری نمی توانند بکنند. ضمنا مدیریت خود شاهین هم بود. از دکتر دولتشاهی بگیر بیا پائین تا جمشید نصیرعباس(که تقریبا همه کاره تیم بود) تاثیری بسزا داشت.

ل- در مورد جمشید نصیرعباس، احتمالا آتوریته زیادی داشت.

ن- آره، و نه تنها این، شما نگاه کنید، در تمام تمرینات تیم شاهین آقای دکتر دولتشاهی می آمد کنار زمین. خیلی یه ها! یک فولکسی هم داشت که می آمد و کنار میدان پارکش میکرد. بعد اینقدر ما به او احترام می گذاشتیم که وقتی او می ایستاد و ما دور زمین می دویدیم، با هم شوخی نمیکردیم. حرف نمیزدیم باهم. به احترام او، به احترام جمشید نصیرعباس، به احترام داریوش افلاکی و به احترام منوچهر یاوری که همه اینها پیش کسوتهای ما بودند.

ل- تمریناتتان در هفته دو بار. هر بار چند ساعت بود؟

ن- سه ساعت، چهار ساعت. دیگه از سه ساعت کمتر نمی شد. چون نرمش و دو بود و بعد توی تمرینات می دونید آقای لطفی، همیشه دفاع ها روبروی فورواردهای تیم خودشان می ایستند که فشار بیاید به دفاع ها. مثلا جمشید نصیرعباس می گفت، پورحسن و دفاع ها اینور، بعد خراجی را می داد به ما (تیم شهاب) که ما به آنها حمله کنیم.

ل- در واقع جمشید نصیرعباس می شد مدافع در برابر خراجی.

ن- آره. بعد تمرین هایمان خیلی خیلی خوب بود. مرتب بود. منظم بود. با امکانات زیر صفر! ما لباسهایمان را همانجا می کندیم و در کنار زمین می گذاشتیم – که یکبار هم کفش هایم را همانجا کش رفتند! حفاظی که نبود. بعد شروع می کردیم تمرین. شما ببینید، همینجا بذار بگم، اینهمه من تمرین می کردم یکبار نشد که بابام بیاد تماشا! برعکس اینجا توی سوئد که ما هر کاری بجه هایمان می کنند باید در کنارشان باشیم و از صبح وقت می گذاریم و تشویقشان می کنیم. اما پدرم هرگز اینکار را نکرد برای اینکه معتقد بود اینکار (فوتبال) بدرد نمی خورد. می گفت این کار نون توش نیست!

ل- منظورش این بود که فوتبال نون و آب نمیشه.

ن- بله همین طوره. پدرم آرزو داشت که بروم شرکت نفت. بروم مهندس بشم و بیام در شرکت نفت کار کنم، که نه مهندس شدم و نه  به شرکت نفت رفتم.

ل- توی آن دوره، مسابقات باشگاهی مسجدسلیمان چطور بود؟ یادت هست؟

ن- تمامش یادم هست.

ل- خب، حالا سال 46-45 است. غیر از شاهین با این ترکیبی که گفتی، چه تیم های دیگری در مسجدسلیمان وجود داشت؟

ن- تیم دارایی که بیشتر در «چشمه علی» بود و آقای اصغر سلطانی همه کاره اش بود (که یادش بخیر). تیم تاج بود که عمدتا بچه های نفتون بودند. بعد پاس شهربانی بود که زیاد تیمش قوی نبود ولی بهر حال تیمی بود. آقای قویدل معروف، همه کاره اش بود، (استوار قویدل). یک تیم هم بعدا از محله بی بیان آمد که اسمش الان خاطرم نیست.

ل- فکر کنم مربی اش برادر آقای پور حسن بود.

ن- نه.نه، آقای امیدی بود.

ل- یادم می آید. فکر کنم که شاپور شهنی دفاع وسطش بود.

ن- آره، زنده یاد علی احمدی هم بود. آها! آقای جمشید شیخ ابولی پور هم دروازه بانشان بود.

ل- همان شیخ ابولی پور معروف؟

ن- بله. همانی که بعدا دروازه بان سوم تاج تهران شد. یعنی شد رزرو آقای حجازی و منصور رشیدی. می دانید که در جام تخت جمشید هم دروازه بان صنعت نفت آبادان بود و هم بعدش برای برق شیراز بازی کرد. در آنروزگار خیلی خوب درخشید و دروازه بان خیلی خوبی هم شد. الان در خارج زندگی میکند.

ل- با تشکر بابت اطلاعاتی که در مورد شیخ ابولی پور دادید، برگردیم دوباره به تیم ها. در بین این تیم ها، مطرح ترین تیم در مقابل شاهین، تیم دارایی بود. تاج بعدا اسمی درکرد و مطرح شد.

ن- تاج اول اولش خیلی قوی بود. آنزمان آقای خلیفه سلطان دروازه بانش بود. یادش بخیر. او در زمان خودش بهترین دروازه بان خوزستان بود. قد بلندی داشت، سبزه بود. دروازه بان خوبی بود. من این را خدمتت عرض کنم آقای لطفی، که مسجدسلیمان همیشه دارای دروازه بانهای خوب خوزستان بود. یعنی اگر من درست یادم بیاید، همین منوچهر یاوری، وقتی دانشگاه تربیت معلم میرفت، عزیز اصلی آرزویش بود که مثل او باشد. منوچهر یاوری دروازه بان خیلی خیلی خوبی بود. عزیز اصلی که بعدا شد دروازه بان تیم ملی، رزرو یاوری بود. خلیفه سلطان بود قبل از یاوری، بعد یاوری شد و بعد جهانگیر ابولزاده.

ل- ابولزاده خیلی معروف بود.

ن- آره، که بعد رفت اهواز و از آنجا به امریکا رفت. ایران نماند. واقعا دروازه بانی بود که اگر میماند تیم ملی هم میرفت.

ل- ابولزاده مال تاج بود؟

ن- نه، مال شاهین بود.

ل- بله، آقای جهانگیر ابولزاده اصلا دوران نوجوانی اش را در لالی امبل گذرانده و دبستان هنر میرفت. همان جایی که من کلاس اول و دوم دبستان درس خوانده ام. سالهای 40-39. خانواده او ابتدا در لالی امبل زندگی میکردند و پدر جهانگیر کارمند شرکت نفت بود.

ن- در همان زمانی که من شروع کردم، بندر بوستانی – برادر بزرگتر کریم بوستانی- دروازه بان تاج مسجدسلیمان بود و بعدها دروازه بان های بزرگی از مسجدسلیمان خودنمایی کردند. کریم بوستانی که دروازه بان نورد اهواز بود و به تیم ملی هم رفت. غلامپور که این یکی هم دروازه بان بزرگی شد و به تیم ملی رفت. یادشان بخیر که این انسانها افتخار مسجدسلیمان بودند.

ل- در کتابی که آقای منوچهر یاوری منتشر کرده، اینها را گفته و منهم خوانده ام. منظورم همین چیزهایی است که در مورد دروازه بان ها داری میگویی. به گمانم اسم کتاب «شهرمن مسجدسلیمان» باشد.

ن- من نخوانده ام.

ل- خب، داشتیم می گفتیم از تیم های مطرح آنزمان مسجدسلیمان. تیم دارایی یادم هست که خیلی مطرح بود.

ن- بله. بازیکن های خیلی محکمی داشت. وحیدی بود …

ل- اشکبوس که فورواردشان بود …

ن- صفدر بود. صفدر گلگیری که دفاع بازی میکرد. آقای آرام بود.

ل- آره، قیچی های صفدر معروف بود. یادم می آید که همیشه تماشاچیان طرفدار دارایی، در طول بازی گاهی شعار میدادند «صفدر یه قیچی!» و او هم تا آخر بازی چند تا از این قیچی ها را به نمایش می گذاشت.

ن- من قیافه بازیکنان دارایی الان جلو چشمم است و لی اسم هایشان را بخاطر نمی آورم.

ل- بعدها یک دکتری آمد و شد هافبکشان.

ن- بله، دکتر فرامرزی. اونهم مال شاهین اصفهان بود. دکتر داروساز بود. جالب است که همزمان با او، دکتر صفریان هم از آنور از تهران آمد و برای شاهین مسجدسلیمان شروع کرد به بازی کردن.

دکتر صفریان از اول شاهینی بود. همزمان یک دکتر دیگر هم آمد و برای شاهین بازی کرد. اصفهانی بود. او هم دکتر داروساز بود. یعنی ما دو دکتر داشتیم در شاهین و هر دو هم هافبک بودند. خیلی خوب هم بازی می کردند. بی نظیر بودند!

گزارش: محمد حسین زاده

ادامه دارد …

———————————————————

ستین لــُر: برای زیبا تر شدن ادامه خاطرات آقای علی نوری،  از دوستانی که عکسهایی از سالهای دور فوتبال مسجدسلیمان دارند تقاضا میشود که آنها در صورت امکان در اختیار ما قرار بدهند تا با نام خودشان در سایت منتشر شوند.

ئی میل برای ارسال عکس : info@setinelor.se

پیمایش به بالا