نوروزنامه 1394

norouzName

نوروز باز از راه رسید و ما همچنان  به گردِ خود بیش و پیش از هرچه، نیرنگ و بدی را می بینیم؛ درد و نومیدی را؛ نامردی و نامرادی را؛ سردی و بینامی را؛ بی آبرویی و نابخردی را. آیا می توان بهاری تازه را با چنین توشه راهی آغاز کرد؟ آیا سهم ما باید میوه تلخی باشد که چاره ای جز خوردنش نداشته باشیم؟ حقیقت این است: هر کسی میوه ای را می خورد که خود کاشته ؛ هر کسی  طعمی را می چشد که خود برتافته. اگر نومیدی و درد وشرارتی در کار هست، که فکر می کنیم هست، بیش و پیش از هر کجا در وجود خود ما نهفته: جایی بسیار نزدیکتر از آنچه می پنداریم؛ جایی همیشه  پیش چشمان؛ همیشه کنار دستانمان.

نوروز می تواند شاد باشد یا غمگین؛ می تواند بی حاصل باشد یا پر بار؛ سبدهایمان، اما، اگر خالی هستند، که فکر می کنیم هستند، خود خواسته ایم؛ همانگونه که سفره هامان اگر رنگین باشند، که فکر می کنیم نیستند، خود باید  آراسته باشیمشان. خوبی ها جایی نرفته اند؛ جز جایی در پشت بدی هایی که آنقدر به چشمان و دستهایمان نزدیکشان کرده ایم که  هیچ چیز جز آنها را نبینیم. آدم های  خوب زیادند اما آنقدر فرو رفته در خود که چند آدم بد، می توانند همه شان را پشت جثه های درشت و کوه پیکرخود، پنهان کنند؛ تنها کافی است لحظه ای خود را رها کنیم و بیش از حد به این شرارت ها نزدیک شویم: بوی  رذالت چنان شدید خواهد شد که هر عطر دلنوازی را می کشد، مزه تلخ ِ نامردمی آنقدر دلزدا که طعم گوارای جهان را از حساس ترین  کام ها نیز خواهد ربود.

نوروز است و دست های ما همچنان برای خوب ها، خالی و برای بدها، ناتوان. نوروز است  و  امید های ما همچنان، شعله هایی کوچک و بی جان که  چون بادهای  گند ِ شوره زارهای  مرگ  بر آنها می وزد و قلب ما هر دم می طپد: مبادا فردا همین چند  شعله کم  فروغ  را هم دیگر نداشته باشیم؟ دل هامان می لرزند، تن هایمان خسته اند، نفس هایمان گرفته اند،  افکارمان  مشغول دردهایی ناشناخته اند و  سایه هایی که همه جا گسترده اند و  ما را  از باور داشتن به هر خورشیدی  باز می دارند. اما نوروز همچون همیشه در وعده اش حاضر شده: آب هست، چمن ها هستند، آسمان هست  و سفره ای که  پهنش کرده ایم و بر گردش نشسته ایم و  ساعتی که صدایش هنوز به گوش می رسد تا  گواهی باشد بر چرخشی که شاید بتواند چرخشی در زندگی مان باشد. همه چیز را می توان از نو آغاز کرد، همیشه می توان  گذشته را از  تلخی فراموشی به شیرینی حافظه بدل کرد و از آن چشمه ای ساخت که آینده ای  ناباورانه را بارور کند. بیاییم چنین به جهان بنگریم، بیاییم بگذاریم جهان چنین به ما بنگرد. بدی ها و  هیکل های دیوآسا و بوها و طعم های گند را کنار بزنیم  تا جایی برای خوبی ها، آدم های مهربان و ساده، جایی برای صمیمیت ها و برای لبخند ها باز کنیم: جایی برای آدم هایی که هنوز آدمند؛ آنها که در این جنگل مبهم، خود را تنهای تنها می دانند و از یاد می برند که  چه بسیارند دیگرانی که همچون آنها  کنارشان ایستاده اند، می خواهند دستشان را بگیرند، می خواهند سر صحبت باز کنند، بر آنها لبخند بزنند، در آغوش بگیرندشان، رویشان را ببوسند و برایشان آرزوی زندگی با شرف و سلامت و شادمان برغم همه بدی ها آرزو کنند.

غم هایتان  ناپایدار و نوروزتان  شاد باد

ناصر فکوهی- سایت انسان شناسی و فرهنگ

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا