ديباچه‌اي بر موسيقي قومي لُرهای بختياري

 toshmal

فرهنگ لُري، تحليل و پژوهش و استنتاج در آن مثل بازي پازل است كه در آن قطعات شكسته وصل و كنار هم چيده مي‌شوند و پس از آن نقاط و قطعات مفقوده با حدس و گمان پر مي‌شود و كه اين عمل نوعي باستان‌كاوي است. به نظر مي‌رسد يكي از علل ضعف و رنگ باختن فرهنگ قوم لُر و ابعاد و اشكال آن چون زبان، ادبيات، شعر، موسيقي، رقص، لباس و … باز مي‌گردد به گذشته‌ي پر فراز و نشيب اين قوم در طول تاريخ، اعمال فشار، تبعيد و كوچاندن اجباري طوايفي از لرها به ديگر نقاط كشور، تبعيض و تضعيف زمامداران محلي لُرنشين از صفويه به بعد و از بين رفتن حكام محلي به ويژه در عهد قاجار و عداوت‌ پايه‌گذاران حكومت قاجاريه با حكومت زنديه و كريم‌خان لُرتبار و جانشينانش و به تبع آن تداوم بي‌اعتمادي و دشمني ديگر شاهان قاجار با قوم لر و اين عوامل در دوران پهلوي به اوج خود رسيده بود.

مي‌توان گفت همه‌ي اين عوامل به نوعي از علل مهم نابودي، اضمحلال و نخ‌نما شدن نمادهاي فرهنگي و هنري با ارزش اين قوم است.علاوه بر اين، ديگر عوامل نيز در برهه‌هاي تاريخي به تدريج برخي اصناف و مشاغل سنتي را تحت تأثير خود قرار داده و در طول زمان مضمحل و محو يا متغير و متحول شدند و به دنبال آن كاركردشان، نقش‌شان، جايگاه اعتبار و اهميت آن‌ها تغيير يافته‌اند و اينجاست كه احتمالاً بايد به دنبال چگونگي ناميدن و وجه تسميه‌ي صاحب پيشه‌هايي چون تشمال‌ها، ميشكال‌ها، مهترها، خطيرها و … بود؛ پيشه‌هايي كه هر چند نام فاخر داشته‌اند، اما اينك حقير شمرده مي‌شوند.

لرهاي بختياري نيز در سير تحولات زمان، به تدريج بسياري از نمادهاي فرهنگي و هنري فاخر خود را در طول تاريخ از دست داده و يا فراموش كرده‌اند كه از جمله‌ي آن‌ها مي‌توان به اصطلاحات و آلات موسيقي و مقام‌هاي موسيقي آنان اشاره كرد، كه در اينجا براي آشنايي بيشتر با اين اصطلاحات موارد زير همراه با توضيحات ارائه مي‌شود:

kamoncheبختياري‌ها نام‌ها، اصطلاحات و آلات موسيقي قومي خويش را به سرعت از ياد برده است، مثلاً اصطلاح و آلات موسيقي «تال»(كمانچه) را با اين كه هنوز در ميان بقيه لُرزبانان شهره است و ساز خاص قوم لُر محسوب مي‌شود،ولي اكنون بختياري‌ها آن را نمي‌شناسند. هر چند نام «تال» در تركيب «سرتال» (سر ساز) هنوز باقي است و به معني درآمد سخن است. براي مثال آنجا كه مي‌گويند :«سرتال ورداري كرد» يعني آغاز سخن كرد و جالب آن كه اصطلاح «وردار» نيز بي‌جهت دنبال سرتال نيامده است؛ چرا كه دو اصطلاح «وردار» و «ورداشت» در موسيقي بختياري سرآغاز و درآمد موسيقي است و از الحان اعلام و آگاه‌سازي جهت جمع‌آوري مردم است. يا ساز طنبور كه در لرستان هنوز رايج است و بختياري‌ها اكنون با آن بيگانه‌اند، لايارد سياح انگليسي در سفرنامه‌ي خود روايت مستدلي دارد كه وقتي مهمان جعفرقلي‌خان بهداروند بوده، خان خود با طنبور، ترانه‌اي لُري براي او نواخته و خوانده است. همچنين ساز بلور(نوعي ني) نيز كه هنوز در لرستان رايج است، اما در بختياري اين نام تغيير زيادي يافته و براي ابزار ديگري و استفاده‌اي نه درخور آن كاربرد دارد! هرچند كه در اشعار پيشينيان هنوز رد پاي آن را مي‌توان يافت، مخصوصاً كه به كرات اشاره‌ به «تشني بلوري» (حنجره‌اي چون ني) شده است. اما اكنون به اشتباه گمان مي‌كنند كه تشني بلوري يعني گردن مثل بلور و شفاف، اما در اين بيت معني معلوم و به طور مشخص ني است:

 «تِشني بلوري، صدات اوريشُم لالا كردنت وِيدهِ وِ گوشُم»

 حنجره‌ات چون ني، صدايت ابريشم لالايي‌هايت در گوشم مانده است.

علاوه بر موارد ذكر شده نام و ساز «پيشه»(ني كوچك) كه هرچند در ميان لُرهاي كهگيلويه رايج است، اما در ميان بختياري، تغيير مفهوم داده و اينك به يكي از چوب‌هاي نگهدارنده سياه چادر «پيشه» مي‌گويند. يا «دلي»ها و «گردو»ها كه دوره‌گرداني بوده‌اند كه هنگام جمع‌آوري غله و خرمن‌كوبي با ساز آوازهاي لري مي‌خواندند كه الان كمتر بختياري هست كه اين اصطلاحات و اين اشخاص را به ياد بياورد كه البته نگارنده خوشبختانه كساني را ديده ‌است كه تأييد كرده‌اند اين اشخاص و اين نام و اصطلاحات در گذشته وجود داشته است.

«گردوها»: گردوها خوانندگان و شاعراني لُر بوده‌اند كه دوره مي‌گشته‌اند و كمك مالي جمع‌آوري مي‌كردند كه وجه اوليه كار آنها يعني خوانندگي و شاعري، فراموش شده ولي جنبه‌ي دوم كار آن‌ها كه خيرگردي و گرفتن اعانه است در اذهان بختياري‌ها زنده است!

«دلي»ها: دلي‌ها در خاطر لُرهاي لرستان هنوز ماندگار است. آنان شاعران و نوازندگاني بوده‌اند كه به مناسبت مجلس، گاه اشعار و الحان غمگينانه و گاه حماسي و فكاهي مي‌خواندند. اينان اصولاً لباس سرخ مي‌پوشيده‌اند. جالب اينجا است كه بختياري‌ها سرخ جامه بودن‌ِ اين نوازندگان را به ياد نمي‌آورند، اما ناخودآگاه هر گاه كسي لباسي با رنگ خيلي تند و زننده مخصوصاً قرمز بپوشند، به او نهيب مي‌زنند كه «يو چِنه كرديِه وَر؟ مَر تُشمالي؟» اين چيست كه پوشيده‌اي؟ مگر مطرب و نوازنده‌اي؟

«تُشمال» (خوان سالار – خان آقا) و ميشكال(مير شكار- مسئول شكار) ناميدن نوازندگان جدا از وظايف چندگانه نوازندگان و خوانندگان در دستگاه‌ ايلخانان بختياري از سابقه پر احترام و پر اعتبار آنان خبر نيز مي‌دهد؛ چنان‌كه لُرهاي كهگيلويه نوازندگان خود را مهتر(كلانتر، بزرگ‌تر) و دلاكان و عمله طرب را خطير (بزرگ) مي‌ناميده‌اند.

سازنه، سازنده و هندي: از ديگر عناوين نوازندگان در زبان لُري بختياري است كه هندي خواندن آن‌ها، گوشزد كردن به تبار هندي آن‌ها است كه داستان بهرام گور و فرا خواندن جماعت نوازندگان از هند به ايران است كه البته پوست تيره اكثر تشمال‌ها شايد مؤيد اين ادعا باشد.

dokhtareLor

از ديگر اصطلاحات فراموش شده در موسيقي بختياري واژه‌ي «دَنگ» است. اين واژه به معناي داستان و دقيق‌تر داستان حماسي است كه به آواز و ساز بخوانند، بوده است. اين واژه تا اين اواخر زنده و رايج بود و در اشعار شاعراني چون پژمان بختياري و در متون بختياري كه لوريمر انگليسي جمع‌آوري كرده، به همين مفهوم آمده است. از اين رو داستان‌هاي منظوم ابوالقاسم‌خان و علي‌مردان‌خان به دَنگ ابوالقاسم و دَنگ علي‌مردان‌خان شهرت داشته است. اين اصطلاح هم اكنون در ميان بختياري‌ها به ويژه طوايف چهارلنگ بختياري كاربرد دارد. تركيب «دَنگ نَدِرار» به معني فيلم درنيار يا «تيارت بازي مكن» نيز بازمانده‌ي اين مفهوم است، با اصطلاح «يو چه دَنگي‌يه»: اين چه تيارتي است؟ و اين چه داستاني است؟ در اشعار حماسي فراوان آمده است كه قهرمان داستان به بازماندگان خود در آخرين وداع سفارش مي‌كند: «بُگوين زِ دَنگُم»: از حماسه‌ام بگوييد و بسراييد. قطعه‌اي كه اين پازل مبهم را كامل و ارتباط واژه «دَنگ» را با موسيقي گوشزد مي‌كند، اصطلاح رايج «دَنگچي» در بين مناطق غربي لرستان و همين طور مناطق بختياري چهارلنگ نشين غرب لرستان است كه به خوانندگان دوره‌گردي كه «دَنگ» (داستان حماسي) مي‌خوانده‌اند، به آنان «دَنگچي» مي‌گفته‌اند. اين عنوان يادگار روزگاري نه چندان دور است كه به يقين در همه‌ي بختياري اين واژه و اين حرفه و پيشه رايج بوده و همه آن را مي‌شناختند؛ هرچند كه الان نسبت به آن بي‌خبرند. شايد دور از ذهن نباشد كه واژه‌ي بختياري «دُنگ» (صدا – آواز) را نيز صورتي ديگر از اين اصطلاح بدانيم؛ چرا كه در ميان كُردها نيز واژ‌ي «دَنگ» (آواز- صدا) و «دَنگ بيژ» (آوازخوان) به اين گمان كمك مي‌كند، يعني «دَنگچي»هاي بختياري، همان «دَنگ بيژ»هاي كُرد بوده‌اند.

از ديگر واژگان اصطلاح «بيت» است كه از شاه بيت‌هاي اصطلاحات موسيقي بختياري است. بختياري‌ها مجموع اشعار خود را يعني هر داستان و بيت منظوم را بيت مي‌خوانند . بر خلاف دنگ كه بيشتر حماسي بوده، بيت منظومه‌هاي عاشقانه است مثل: بيتِ دايني دايني، بيتِ دي بلال، بيت شيرين شيرين و … به آن‌هايي كه اين اشعار را مي‌سروده‌اند يا مي‌شناختند، «بيت‌بند» مي‌گفتند و اين كار را «بيت بستن، بيت گِل يَك وَندَن»(بيت به هم وصل كردن و بيت جفت كردن) مي‌گفته‌اند؛ چنان‌كه در مراسم تفأل «چل بيت» مي‌خواندند:

 «هفت دَدو تا شَو نِشَسدِن ما شالا زي هفت ددو، كه اي بيتِ بستِن»

(هفت خواهر تا آخر شب نشستند مرحبا به اين هفت خواهر كه اين منظومه را ساختند).

جالب است بدانيم كه كُردها نيز مجموع اشعار و داستان‌هاي منظوم خود را «بيت» مي‌خوانند و شايد هم اصطلاح «باياتي» آذري، يعني اشعار فولكلور آذربايجاني نيز ريشه اشتراك با اصطلاح بيتِ لري و كردي داشته باشد.

از جمله اصطلاحات ديگر گوگِريو، گاگِريو، سُروو، پا چمبري، دُنگدال، دُندال و دُمدال نيز آوازها و اشعار غمگينانه و تراژيك بختياري است. اشعار «گو گِريو» و «دُندال» يكي است. اما در «گو گِريو»(گفتن و گريستن) به طور جمعي خوانده مي‌شود و در «دُنگدال» دُنگ+ دال(آواز كركس؟) نجواهاي فردي و خلوت‌گونه است. اصطلاح دُنگ‌دال به گمان نگارنده از آنجا كه «چِِرِِشت» دال (ضجه‌ي كركس) و فرياد كركس در سوزناكي ضرب‌المثل و هم‌چون ضجه و فغان زنان است، به آن تشبيه شده است.

ـ دوالالي: دوالايي (داماد و عروس) در هفت‌لنگ بختياري آواز و اشعار بزمي است و در ميان چهارلنگ‌ها نامِ لحن غمگينانه و پر سوز گداز است! كه سخت نزديك به مقام بختياري «دوما ليلي» (داماد و عروس) است كه آن نيز مقام پر سوز و گدازي است. البته اين تناقض در اسامي و عناوين به اين مورد خلاصه نمي‌شود و فراوان يافت مي‌شود؛ چنان‌كه «سروو» كه در لري بختياري آواز و اشعار تراژيك است در لُري كهگيلويه بر خلاف آن به آواز و اشعار شاد «سروو» مي‌گويند!

Konaar2

موسيقي بختياري در قديم پويا بوده و نوازندگان بختياري با جهان اطراف و اقوام مهاجر در تبادل و تعامل بوده‌اند. البته خاك بختياري خود سرزمين چند قوميتي است و اقليت‌هاي فارس و ترك، عرب، ارمني و گرجي در آن سكونت ديرينه دارند. برخي مقام‌هاي موسيقي بختياري چون مقام «كوراوغلي» (قشقايي) مقام «هي دته» (اي دختر – لكي) مقام تهراني(فارس) «سيامون» (سيمونِ ارمني) مقام «سَر کلكي» (روي قايق- شوشتر و دزفول) و … از اين جمله‌اند كه منشأ گرفته از موسيقي ديگر اقوام است، هر چند كه چنان تغيير كرده‌اند كه بازشناخته نمي‌شوند.

در قديم هر آواز شعر و شناسنامه‌ي خود را داشته است، يعني آواز بدون تصنيف و بدون رقص خاص خود نبوده و اين سه يعني آواز و شعر و رقص مكمل هم بوده‌اند و در اين ميان رقص جايگاه ويژه‌اي داشته است. در ميان بختياري‌ها همچون ديگر همتباران لُر رقص ارزش است و هنجار، حال آن كه در ميان برخي اقوام از چنين جايگاهي برخوردار نيست. رقص بختياري پس از سده‌ها همچون ديگر اشكال و ابعاد فرهنگي قومي، دچار تشتت و فراموشي شده است. رقص را قدماي بختياري، همچون هم‌تباران ديگر لُر و كُرد «چوپي» مي‌خوانده‌اند و سرگروه رقصنده‌ها را «سر چوپي» و «سر چوپي كش» مي‌گفتند. قريب به يقين بختياري‌ها دست به دست هم مي‌داده‌اند و فقط سر چوپي، دستمال بر مي‌داشته است، اما اكنون به اشتباه چوپي را نوعي از رقص بختياري مي‌پندارند. هم اكنون ديگر سنت دست گرفتن در رقص منسوخ شده و همگي دستمال بر مي‌دارند، آنچنان كه ديگر رقص مسمي به «دستمال بازي» شده، حال آن كه شواهد و گفته‌هاي كهنسالان نشان از آن دارد كه دستمال‌بازي (رقصِ دستمال) تنها شيوه‌اي از رقص چوپي بوده كه به تدريج اين شيوه، باقي شيوه‌ها را منسوخ كرده است و البته اين اتفاق اخيرالوقوع است.

در قديم گويا زنان و مردان دست مي‌گرفته‌اند و يك در ميان مي‌رقصيده‌اند كه اين شيوه به «جو گندم» (يك جو، يك گندم) موسوم بوده است. رقص‌ها نيز نام‌هايي داشته‌اند چون: كمندونه، ليلانه، كُجي ريزون (دكمه‌ريزان از شدت رقص) مجسمه (كه با قطع مكرر آهنگ، رقصنده‌ها چون مجسمه بي‌حركت در همان حالت رقص مي‌ايستادند و دوباره با آهنگ مي‌رقصيدند) جو گندم(يك زن، يك مرد) عَرَو بازي(رقصِ عربانه) سه پا، پنج پا، هفت پا، قلنگي (دُر ناوار) چپه گل(دسته گل) جيران جيران، سيوندي و يه لُمبه(يك لمبري) روه روه ، كُر دَس مَنِه (پسر دست مگذار) قلنگ قلنگ سرحدي(دُرنا، دُرناي سردسير)

در اينجا اسامي مقام‌ها و الحان بختياري كه با كرنا، سرنا، دهل يا ني، اجرا و به چهار نوع چوب‌بازي، دستمال‌بازي، مجلسي و سوگينه‌خواني قسمت مي‌شود، آورده مي‌شود. لازم به ذكر است عناوين الحان آمده در ذيل برگرفته از تحقيق حميدرضا اردلان، آلبوم شماره 16 موسيقي نواحي ايران از انتشارات انجمن موسيقي ايران است كه البته شايد ضبط برخي اسامي مقام‌ها قابل تأمل و بازنگري است:

1. يا الله يا الله 2. گل صحرا 3. عرب‌بازي 4. چپي(وارونه‌نوازي)5. سه پا 6. كمندونه 7. مجسمه 8. مقام‌هاي اعلام و جمع‌آوري مردم 9. شاهنامه 10. برداشت 11. هوو داري 12. سيامون 13. حيدر آقا 14. عاشق غريب 15. عرب نظر 16. تركي قشقايي 17. تهراني 18. جنگ‌نامه چهرازي 19. سياه چادر 20. داد فلك 21. شير بهايي 22. جمع‌آوري شترها 23. درويش فرامرز 24. مندلي 25. زنگ شتر 26. سر كوهي چهرازي 27. سه پاي چوب‌بازي 28. باقرخان 29. سهراب‌خان 30. ابوالقاسم‌خان 31. كوراغلي 32. علي‌داد 33. فقيري 34. حيدربك35. يه لُمبِه 36. سكندر 37. سركوهي 38. ولي‌خان 39. گرايلي 40. شهركردي 41. شرف‌نسا 42. شهناز 43. المان 44. ديمه ديمه 45. تي به ره 46. دي گل بلال 47. دونيه دونيه 48. دي بلال 49. عزيزم 50. لچك‌ريالي 51. دايني دايني 52. ناصرخاني 53. لالايي خف 54. لالايي چهرازي 55. مينا بنوش 56. شيرعلي مردون 57. اي واي 58. زبيده 59. درو وا كن60. سر چوپي 61. گل بادام 62. گلي‌جون 63. سكينه شهناز 64. سحرناز 65. عقيلي 66. ورشو گلالي 67. نارناري تي بلال 68. پنج پا (باغ نو) 69. هي دته 70. گل صحراگرد 71. حنا حنا 72. سر تاشون داماد 73. گم گشته 74. شال قبا سبز 75. دختر بويراحمدي 76. كردي(خرم‌آبادي) 77. شيرين‌ناز 78. شيرين شمايل 79. گوگِريو 80 . دوما ليلي 81. هوره 82. مصيبت بويراحمدي 83. سواربازي قديم 84. نغمه ورود داماد 85. ناري ناري 86. هومه علي 87. گلم اي واي88. بلال آواي 89. برو برگرد 90. سي وره رو كن 91. تي‌كال برنو 92. هي ناي، هي ناي.

نورعلی مرادی (بئوار الیما ):شماره اول فصلنامه *ولات *زمستان ۸۲

 

1 دیدگاه دربارهٔ «ديباچه‌اي بر موسيقي قومي لُرهای بختياري»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا