می و مینا به کوشش علی دهباشی

11-0d8b9d984db8c-d8afd987d8a8d8a7d8b4db8cهزار سال آسمان و اختران را در مدار و سیر به شیب و بالا جان باید کندن، تا از این آسیابک، دانه ‏ای درست چون عمرخیام بیرون افتد

غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی از ستارگان قدر اول عرصه دانش و ادب ایران و جهان دراول ذیحجه سال 439 قمری مطابق با هجدهم ماه می 1048 میلادی چشم به دنیا گشود. درباره خاندان و محل‏ ولادت وی مورخین اقوال مختلف ذکر کرده‏اند. به نوشته تاریخ الفی خاندان از اهالی روستای شمشاد در نزدیکی بلخ ‏بوده، ولی وی خود را در استر آباد به دنیا آمد، و مطابق ضبط یاراحمد رشیدی   وی در استر آباد زاده شد ولی اوان زندگیش در بلخ گذشت. با این همه صحیح‏ترین قول را متعلق به ابوالحسن علی بن یزید بیهقی نویسنده تاریخ ‏بیهق می‏دانیم که در تتمه صوان الحکمه می‏نویسد اجداد وی اهل نیشابور بوده و وی نیز در نیشابور متولد شد. از اوان‏ زندگی و استادان وی چیزی نمی‏دانیم فقط آن که وی شاگرد ابوالمعالی امام الحرمین جوینی (478 -419 ق) عالم ‏نامدار اشعری شافعی مذهب بوده، و هندسه و مجسطی را نزد ابوالحسن انبیری (انباری) خوانده است. سایر روایاتی‏که درباره تحصیل وی نزد ابن سینا و نیز داستان معروف (سه یار دبستانی) نقل شده هیچ کدام مبنای تاریخی درستی‏ندارد، چه آن که خواجه نظام الملک (485 – 408 ق) سی و یکسال قبل از وی متولد شده و بنا براین نمی‏توانسته باخیام همدرس بوده باشد، و نیز ابن سینا (428 – 370 ق) یازده سال قبل از ولادت او چشم از دنیا فرو بسته بود. با این‏حال محتمل است که خیام نزد یکی از شاگردان ابن سینا علوم زمانه را فرا گرفته است، و از همین روی در مقدمه رساله‏کون و تکلیف از ابو علی سینا به عنوان استاد خودم نام برده است.
به گفته بیهقی (جامع بود میان قوت حفظ و حدت ذکاء، چنانکه می‏گویند کتابی مطول را هفت نوبت تأمل نمود دراصفهان، چون به نیشابور عود کرد از ظهر قلب املاء کرد چنانکه نسخه از املا او نوشتند و ما از آن نسخه مقابله کردیم،زیادت تفاوتی نداشت. و بدین استعداد بر جمیع علوم معقول و منقول وقوف یافت.) در همان اوان جوانی به انشاء رساله‏ای در تصدیق روش هندیان در گرفتن جذر و کعب اعداد پرداخت. این رساله که متأسفانه به دست ما نرسیده‏است موجب شد تا به عنوان عالم به شهرت دست یابد. از آن پس نشان وی را در سمر قند می‏یابیم که در سایه‏حمایت رئیس قاضی ابو طاهر عبدالرحمن بن علق رساله معروف خود را در جبر و مقابله به عربی نوشت. این رساله‏حاوی راه حل‏های هندسی و جبری معادلات درجه دوم و نیز طبقه بندی معادلات جبری، از جمله معادلات درجه‏سوم و ارائه راه حلی برای اغلب ان‏ها می‏باشد. بدینسان خیام 13 نوع مختلف معادلات درجه سوم را شناسایی کرده،همچنین با بسط قوای مختلف دو جمله‏ای‏ها (معروف به دو جمله‏ای نیوتن) و یافتن ضرائب این بسط و گسترش،قاعده و دستوری را که امروز مثلث پاسکال نامیده می‏شود. چهار قرن پیش از انی دو دانشمند، کشف نمود. از این روامروزه این اثر را یکی از برجسته‏ترین آثار قرون وسطایی در علم جبر به شمار می‏آورند.
از آن پس خیام در خدمت امیر قراخانی شمس الملک نصر بن طمغاج خان خاقان سمرقند می‏یابیم و به گفته بیهقی(همواره وی را بسیار بزرگ می‏داشت. چندان که در ایوان خویش وی را در کنار خود می‏نشاند.) ظاهرا در سال 466ملکشاه به قلمرو شمس الملک تاخته، و پس از برقراری صلح بین آن دو خیام به خدمت ملکشاه در آمده، تا پایان عمراین شاه در سایه حمایت وی و همچنین وزیر با تدبیر او خواجه نظام الملک قرار داشت که برای او سالانه ده هزار دینارمقرری برقرار نمود. ملکشاه او را در زمره ندما قرار داده و خیام در دربار وی صاحب منزلت فراوان بود. داستانی که‏خاقانی از برخورد بین وی و خواجه وزیر کاشانی نقل می‏کند به خوبی گویای این معنی است. آن داستان چنین است،)ماجرای خواجه بزرگ کاشانی در عهد ملکشاه که با حجة الحق عمر خیام رفته است. مگر روزی خواجه به دیوان‏نشسته بود. عمر خیام در آمد و گفت ای صدر جهان، از وجه ده هزار دینار معاش هر سال من کهتر باقی به دیوان عالی‏مانده است. نایبان دیوان را اشارتی بلیغ می‏باید تا برسانند. خواجه گفت تو جهت سلطان عالم چه خدمت کنی که هرسال ده هزار دینار مرسوم تو باید داد؟ عمر خیام گفت (وا عجبا من چه خدمت کنم سلطان را؟ هزار سال آسمان واختران را در مدار و سیر به شیب و بالا جان باید کندن، تااز این آسیابک دانه‏ای درست چون عمر خیام بیرون افتد، و ازاین هفت شهر پای بالا و هفت دیه سر نشیب یکی قافله سالار دانش چون من در آید. اما اگر خواهی از هر دهی درنواحی کاشان چون خواجه ده ده بیرون آرم و به جای او بنشانم، که هر یک از عهده خواجگی بیرون آید.)
خواجه از جای بشد و سر در پیش افکند، که جواب بس پا بر جای دید. این حکایت به حضرت سلطان ملکشاه بازگفتند، گفت بالله که عمر خیام راست گفت…
پانصد هجرت چون من نزاد یگانه چون او هر هفته صد هزار بزاید
1979-jd8b9d985d8b1-d8aedb8cd8a7d9853در سال 467 ق از سوی سلطان به اصفهان مأمور شد تا در آن شهر رصد خانه‏ای را بنا نهد و با همکاری دانشمندان وریاضی دانان مشهور از جمله ابوالظفر اسفزاری و میمون النجیب الواسطی، ابوالفتح عبدالرحمن خازنی و ابو العباس‏لوکری و معموری بیهقی به اصلاح تقویم موجود بپردازند. انجام این وظیفه 5 سال به طول انجامید و سرانجام د رتاریخ‏نهم ماه رمضان سال 471 ق تقویم جدید تکمیل و به افتخار جلال الدین ملکشاه تقویم جلالی نامیده شد. تقویم‏ جلالی تا به امروز یکی از دقیق‏ترین گاه شماری‏های موجود در جهان محسوب می‏شود و دقت آن بسیار از تقویم‏ گریگوری مسیحی که حدود پنج قرن پس از آن تنظیم شده است بیشتر است.

همزمان به سال 470 ق، خیام رساله‏ مختصر خود را در هندسه با نام رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس به عربی تدوین نمود. این رساله ‏نیز از شاهکارهای هندسه در قرون وسطی بوده و در آن با بحث درباره اصل پنجم اقلیدس به قضایایی دست یافت که‏ در قرن نوزدهم اساس هندسه غیر اقلیدسی لوباچفسکی بر آن قرار گرفت. وی در این رساله به کار خود درباره نظریه‏ ریاضی موسیقی نیز اشاره می‏کند، ولی امروزه از این رساله وی اثری در دست نیست. از سایر رسالات خیام در علوم‏ ریاضی باید اشاره کنیم به رساله‏ای کوتاه در حل یک مسأله جبری به وسیله قطوع مخروطی، خیام در این رساله بیست‏و یک قسم معادلات جبری را دسته بندی کرده و متذکر می‏شود که ریاضیدانان پیش از او تنها به حل یازده قسم از آن‏معادلات موفق گشته بودند، و حل ده نوع دیگر از وی می‏باشد، لوازم الامکنه، درباره فصول و علت اختلاف هوای‏مناطق مختلف، میزان الحکم، درباره روش‏های تعیین ارزش اشیاء پیوسته به جواهرات بدون خارج ساختن آن‏ها،مشکلات الحساب، رساله فی قسمة الدائره.
نخستین باری که خیام را متوجه مسائل حکمی می‏یابیم به سال 472 ق است. در آن سال وی به خواهش برخی‏دوستان در اصفهان خطبة القراء ابن سینا را به فارسی ترجمه کرد. سپس در سال 473 رساله الکون و التکلیف وهمچنین الجواب من ثلاث مسائل را در پاسخ به سؤالات یکی از شاگردان ابوعلی، ابونصر محمد بن عبدالرحیم‏نسوی قاضی فارس نوشت. سایر رسالات فلسفی این دوره از زندگی خیام عبارت است از الضیاء العقلی، رسالة فی‏الوجود که همگی به عربی است. خیام علاوه بر ریاضیات، در کلام و فلسفه و قرائت و همچنین ادب عرب صاحب‏آواره بوده، و او را تالی ابو علی سینا برشمرده‏اند. برخی نوشته‏اند که امام محمد غزالی سالها نزد وی حکمت آموخته‏ و بیهقی عین القضات همدانی را شاگرد وی قلمداد کرده است. قفطی می‏گوید که در علوم یونان علامه زمان و اهل‏ خراسان بود، و زمخشری مفسر و لغوی در رساله الزاجرللصغار از مباحثه خود در باب لغت با وی یاد کرده و وی را)حکیم الدینا و فیلسوفها (خوانده و شاگردانش را به استفاده از محضر خیام تشویق نموده است. در رباعیاتش‏دقیق‏ترین مسائل کلامی را مطرح کرده و متکلمان را به مبارزه طلبیده است. با اینهمه اشتغال وی به فلسفه، مخالفت‏اهل ظاهر را برانگیخت، و خیام به ناچار عازم سفر حج شد. مترجم تاریخ حکما قفطی می‏نویسد، (بعد از آن که اهل‏عصر، قدح در دین وی کردندی، و مکنون سر او آشکار گردانیدندی، بر نفس خویشتن بترسید، و عنان خامه و زبان ازامثال آن سخنان باز کشید. و عازم حج بیت الله شد و چون به بغداد رسید، اهل طریقه او از معتقدان علوم اوایل، سوی‏وی تردد و آمد شد آغاز نهادند. و بعد از گزاردن حج به بلد خود معاودت نموده، در کتمان اسرار به اظهار عبادت وشعار مردم دیندار، مبالغت نمود.)

پس از قتل خواجه نظام الملک و مرگ ملکشاه در سال 485 ق، رصد خانه اصفهان که با هزینه عظیم ایجاد شده بود،تعطیل و خیام به نیشابور بازگشت. از این تاریخ به بعد اطلاعات ما از زندگی خیام بسیار اندک است. به سال 495 او رابر بالین سنجر نوجوان می‏یابیم که مبتلای آبله است و خیام به مداوای او آمده است. پس از ملاقات بیمار مجیر الدوله ‏وزیر نظر او را درباره بیمار می‏پرسد. خیام حال او را بد توصیف می‏کند. خادمان سنجر این خبر را به وی رساندند. (چون سلطان صحت یافت عمر را دشمن داشت و به او بد شد.)در هر حال خیام آن منزلت سابق را در دربار ملکشاه‏ دیگر بازنیافت. شاید این نکته که قفطی می‏گوید (در التزام سیاسات مدنیه، بر موجب قواعد یونانیه، مبالغت فرمودی)نیز بی تأثیر نبود. کینه شخصی سلطان معزالدین سنجر و مبالغه خیام در عقیده و تعلم سیاست مدنی یونانیان که درمخالفت با نظام سلطنتی بوده و مداخله اعضای جامعه را در حکومت طلب می‏کرده، دست به دست یکدیگر داده ووی را خانه نشین نمود. بر این دو باید همچنین دشمنی اهل ظاهر و متکلمان را بیفزاییم، چنانچه مشهور است امام‏محمد غزالی درنوشتن تهافت الفلاسفه متوجه وی بوده است. بااین وجود وی تا پایان عمر خود در احتشام و بزرگی به‏سر برد.

قراین گواهند که خیام در شهر نیشابور صاحب مقام بزرگ و نفوذی عظیم بوده است. از سنایی شاعر نامه‏ای در دست‏است که به خیام نوشته و از وی استمداد کرده است. شرح ماجرا چنان است که سنایی در سفر به نیشابور درکاروانسرایی منزل می‏گزیند. در آن مکان هزار دینار طلا دزدیده می‏شود. گمان دزدی بر غلامی هندو می‏برند، وی نیزمی‏گوید که طلا را دزدیده و به شاگرد حکیم سنایی سپرده است. سنایی دلتنگ گردیده، شاگرد را رها کرده و به هرات‏باز می‏گردد، شاگرد نیز که خود را تنها می‏یابد معترف می‏شود که طلا را به خواجه داده است. صراف نیز به هرات نامه‏می‏نویسد و از سنایی می‏خواهد که وجه دزدی را باز گرداند. سنایی نامه‏ای تند در پاسخ وی می‏فرستد و همزمان درنامه‏ای دیگر به خیام از او که در شهر دارای کلامی نافذ است، می‏خواهد که صراف را متوجه کند که چنان تهمتی‏زیبنده سنایی نیست. (توقع این عاشق صادق آن است که چون نوشته بدن پیشوای حکیمان رسد، درحال به ذولفقارزبان حیدروار سرشان بردارد، و به دره صلابت عمری بنیت نیت ایشان ذره ذره کند، تا از ننگ رنگ و چنگ نیرنگ‏خویش باز رهند)

5111912717169163240171791809624115419895135d8b9d985d8b1-d8aedb8cd8a7d98521در خلقیات خیام نوشته‏اند که بدخلق و تند مزاج و بدان دلیل تردد اهل علم نزد او کم‏تر بود، همچنین در تعلیم و تفهیم‏و تصنیف آنچه از آن دیگری فایده یافتی، بخل می‏ورزید. بیهقی روایت می‏کند که روزی امام محمد غزالی نزد او رفت‏و از او سؤالی کرد مبنی بر آن که چرا که یکی از نقاط فلک به عنوان قطب بر دیگر نقاط برتری دارد. خیام در پاسخ وی‏بسیار حاشیه رفت و از ورود در قضیه امتناع کرد تا آنکه ظهر شد و بانگ اذان بر آمد. در این هنگام غزالی که حتماحوصله‏اش سر رفته بود، گفت (جاء الحق و ذهق الباطل ) و از جا برخاست و رفت. البته می‏توان تصور کرد که خیام درآموختن علم به غیر اهل آن چندان مشتاق نبوده و غزالی نیز بی گمان بزرگ‏ترین مدعی فلسفه و علوم یونانی در عصرخود بوده است. در داستان دیگری می‏خانیم که فقیهی هر روز صبح نزد خیام حکمت می‏خواند و چون به میان مردم‏می‏رفت وی را به فساد متهم می‏کرد. خیام چون آگاه شد کسانی را بر بام خانه گماشت تا هنگامی که آن فقیه به خانه‏وی درآمد، طبل کوبیدند، و مردم به خانه وی ریختند. خیام گفت، )ای مردم نیشابور، این فقیه شما است که هر روز درهمین هنگام نزد من آمده و حکمت می‏آموزد، و چون نزد شما می‏آید از من چنان یاد می‏کند. اگر من انی هستم که اومی‏گوید چرانزد من علم می‏آموزد، و اگر چنین نیست چرا از استاد خود به بدی یاد می‏کند. در هر حال از شرح مباحثه‏خیام و زمخشری که در رساله الزاجر للصغار عن معارضه الکبار آمده، معلوم می‏شود که وی خالی از لجاجت نبوده‏است، گر چه در عین حال به مقام علم و دانشمندان احترامی فراوان قائل بود.

نسبت به ابوعلی سینا علاقه فراوان داشت. شواهد ما بر این مدعی یکی ترجمه خطبه القرا است به فارسی، دیگر آنجاکه در مقدمه رساله کون و تکلیف از او به عنوان (استادم افضل المتأخرین شیخ الرئیس ابوعلی حسن بن عبدالله بن‏سینای بخاری اعلی الله درجته ) نام می‏برد. این علاقه گاه نشان از تعصب می‏یابد چنانچه از مباحثه وی با عضد الدین‏حاکم یزد که از علاقه‏مندان ابوالبرکات بغدادی بود، بر ما نمایان می‏شود. شهر زوری در نزهةالارواح و روضةالافراح‏شرح این مکالمه را چنین بیان کرده است، و روزی عمر خیام را گفت که چه می‏گویی در اعتراضات ابی البرکات بر ابوعلی؟ عمر خیام گفت که سخنان ابوعلی را نفهمیده است، و او را رتبه یافت کلام ابوعلی نیست، چگونه رتبه اعتراض‏باشد او را؟ پس ملک او را گفت، آیا محال است که حدسی اقوی از حدس و یافت ابوعلی باشد، و یا ممکن باشد؟عمر خیام گفت محال نیست. ملک گفت این که تو می‏گویی که او را رتبه ادراک و اعتراض نیست مساوی است باآن که‏ می‏گوید که او را ادراک و اعتراض و زیاده از این‏ها هست، پس برتست که کلام خود را راجح سازی بر کلام خصم به‏زیادتی برهان، و به سفاهت نباید کشید که غلام مرا قدرت بر سفاهت بیش از تست. عمر خیام از این سخن مشوش‏گشت. ملک او را گفت حکیم کلام دیگران را به برهان عیب می‏کند، و جدلی نامنقح به سفاهت و خشونت و حقارت،پس تو طلب کن بهترین این دو وجه را، و قناعت به فروترین مراتب منمای. عمر خیام سکوت ورزیده برخاست.

خیام در ابراز نظر وعقیده خود بسیار صریح و بی پروا بوده است. شرح مکالمه وی را با خواجه وزیر کاشانی وعضدالدین حاکم یزد باز نمودیم. شواهد افزون‏تر آن که در چنان عهدی که در اصفهان معموری بیهقی منجم را تنهابدان خاطر که ناشناس بود به اتهام قرمطی کشتند، در رسالات خود نسبت به اسماعیلیه که نظر مساعدی نسبت به‏فلسفه داشتند، طریق اعتدال پیش گرفته و از محکوم کردن آنان خودداری ورزیده است. نه تنها در علوم عقلی امام اهل‏خراسان بود، بلکه به نوشته شهرزوری عالم بود به فقه و لغت و تاریخ. روزی عمر خیام پیش عبد الرزاق وزیر درآمد،امام قاریان ابوالحسن الغزال پیش او بود، و در اختلاف قرائت مباحثه داشتند. وزیر گفت به دانائی رسیدیم، و عمرخیم را از آن سؤال کرد. عمر اختلاف قراء را مذکور ساخت، و علت هر یک رابیان کرد، قرائت شاذه را ذکر کرد با سبب‏آن‏ها، و یک وجه را تفضیل کرد. غزالی گفت حق سبحانه و تعالی مثل تو علما زیاد گرداند، به درستی که ما گمان نداریم‏که احدی از قراء مثل این حفظ نموده باشد، چه جای حکما( گر چه رسما بر مشرب مشائیون بود، ولی چنین می‏نمایدکه همچنانکه بوعلی در کتاب شفا می‏گوید که آن کتاب را برای عامه مشتغلان به فلسفه نوشتم، چندان اعتقادی به نظررسمی مشائیان نداشته است. این معنی از مقدمه رساله کون و تکلیف حاصل می‏شود که می‏گوید پذیرفتن این نظریه ازسوی من و استادم بوعلی، نمی‏دانم ناشی از ضعف نفس و فریفتگی است یا فی الواقع در نفس این نظریه قوت وحقیقتی هست که ما را مذعن ساخته است.

محقق معاصر، آقای علیرضا ذکاوتی قراگزلو در تحقیق فاضلانه خود پیرامون عمر خیام در تأیید این نظر می‏نویسد،)لقب حجة الحق برای خیام در مقابل حجةالاسلام یعنی لقب غزالی و حجت اسماعیلیان، موقعیت خیام را به عنوان‏یک حکیم مقبول عصر – آن اندازه که یک حکیم مشایی می‏توانست مقبول باشد – نشان می‏دهد. در این مقام وموقعیت، خیام خود را موظف می دانسته، یا به عبارت بهتر جامعه فرهنگی معاصرش از او می‏خواسته که در مسائل‏حکمی موضعگیری یک استاد طراز اول حکمت مشایی را داشته باشد. لذا در رسالات فلسفی موجزش که در جواب‏سؤال معاصران در جوانی نگاشته به همان مبانی و تقریرات رسمی اکتفا کرده، هر چند همان جا هم به کنایه نشان داده‏که می‏شود پذیرفتن آن نتیجه‏گیری‏ها را مربوط به ضعف نفس دانست، عبارت طوری است که ظاهرا بوعلی سینا را هم‏شریک در این طرز تلقی خود می‏شمارد. اما همین حکیم تودار کم حرف ژرف اندیش خلجانات مذهبی و اضطرابات‏فکری خود را در رباعیاتی که برای خود یادداشت می‏کرده ثبت و ضبط نموده است. بعضی از این رباعیات هم جنبه‏جدلی دارد یعنی پارادکسهایی است که برای متکلمان خصوصا اشاعره طرح شده است. در حقیقت گوینده این‏رباعیات بیش از آنچه قصد انشا داشته باشد به وجه اخبار سخن می‏گوید و از بن بست‏ها خبر می‏دهد خیام خود به‏عنوان یک اندیشمند و عالم ریاضی و طبیعی هم تناقضات یک تصور سامی از الوهیت را دریافته و به شکل‏پارادکسهای کلامی مطرح کرده و هم به بن بست رسیدن متافیزیک را تصریح نموده است و فی الواقع به آستانه‏پوزیتیویسم نزدیک شده، لیکن وارد آن نمی‏توانسته است بشود. این قدر هست که نظریه هیولا را که مطابق فلسفه‏مشایی است کنار گذاشته و به مذهب ذره رسیده است.

d8b9d985d8b1-d8aedb8cd8a7d9853این رباعیات امروزه از مشهورترین قطعات ادبی جهان می‏باشد و در بین عامه کتاب خوان جهان چنان محبوب است‏که پس از کتاب مقدس و آثار شکسپیر، پرتیراژترین کتاب انگلیسی شمرده می‏شود. موفقیت این رباعیات، چنان استادمرحوم مینوی را به وجد آورده که در مقدمه نوروزنامه چنین می‏نویسد)عمر خیام یگانه بلبل دستان سرای گلشن شعرو شاعری ایران است که ترانه‏های دلپذیر و نغمات شورانگیز او دنیاپسند است. تاکنون هیچ یک از شعرا و نویسندگان‏و حکما و اهل سیاست این سرزمین به اندازه او در فراخنای جهان شهرت عام نیافته‏اند. خیام تنها متفکر ایرانی است‏که زنده و پاینده بودن نام و گفته او در میان تمام ملل دنیا مسلم است. نه بس در پیش شرق شناسان و علما و ادبای‏مغرب زمین، بلکه در نزد عامه کسانی که باخواندن و نوشتن کاری دارند، خیام معروف است و شاید بیش از یک نیمه‏از متمدنین عرصه گیتی به نام او آشنا و به رباعیاتی که حکیم اغلب از روی هوس و ذوق طبیعی می‏سروده است مفتون‏اند. می‏توان گفت وی تنها سخن سرای ایرانی است که همه دنیا او را متعلق به نوع بشر و غیر مخصوص به ملت ومملکت معین می‏دانند و در زمره شعرای درجه اول که جنبه بین المللی و دنیایی دارند به شمار می‏آورند. ایران باید به‏خود ببالد که در آغوش خویش چنین گوینده‏ای پرورده که مایه سرافرازی و بلند آوازگی جاودانی او گردیده است. ترانه‏ های خیام همان فریاد ملتی کهن است علیه تعصب و صلابت احکام شریعت.

دکتر ذکاوتی قراگزلو در اثر یاد شده می‏نویسد، (صلابت احکام شریعت بویژه آن گونه که عمال ترکان و عباسیان اعمال‏می‏کردند حال آن که خود عمل نمی‏کردند – بایستی تعدیل می‏شد و اندیشه‏های ژرف و کهن ایرنی بایستی مجال تجلی‏و بیرون شدی می‏یافت، رباعیات خیام با مایه‏های زروانی بسیار نیرومند که زمینه کهن فرهنگی در اینجا داشت‏توانست مسائل و مشکلات و پرسش و پاسخ‏های متکلمان و فیلسوفان را میان عامه باسواد ببرد و طبع آنان رابرانگیخت که هر چه می‏خواهند بگویند و نیش و طعنه بزنند و حتی لجوجانه به آیات و احادیث استناد عامیانه کنند وعربده بکشند و هرزه گویی کنند و این همه به حساب خیام که مردی عاقل و متین و باوقار و دانشمندی صاحب اعتبارو خود دار و راز نگهدار بوده است تمام شود واین با طبیعت عصبانی خیام و حرکات و کلمات و عکس العمل‏های‏خارج از انتظاری که از او سر می‏زده است در ذهنیت عامه باسواد ولی بی خبر از مبادی و نتایج مطالب، سازگار درمی‏آمده است. )
پیش‏تر گفتیم که از سالهای نهایی عمر خیام چندان خبری در دست نداریم. می‏دانیم که در حدود سال 500 رساله دروجود را به فارسی و به خواهش فخر الملک بن نظام الملک (مقتول به سال 500 ق) تحریر کرد. از آن پس تا پایان عمر تنها یک رساله دیگر نوشت میزان الحکمه ویا رساله فی الاحتیال مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منهما که‏ رساله‏ای است در علم مکانیک و نحوه تعیین وضع مخصوص اجسام را بیان می‏کند. در سال 506 نظامی عروضی او رادر بلخ ملاقات می‏کند که در آنجا آن پیشگویی مشهور را درباره محل گور خود بیان می‏کند. در سال 507 ابوالحسن‏علی بن زید بیهقی نوجوان همراه پدرش درنیشابور از خیام ملاقات می‏کنند. در این ملاقات خیام از بیهقی نوجوان‏ معنای بیتی از حماسه و سؤالی در علم هندسه را می‏پرسد، و پس از شنیدن پاسخ وی را تشویق می‏کند. در سال 508 در مرو است، و سلطان کس می‏فرستد و از او می‏خواهد زمان مناسبی را برای شکار تعیین کند. از این پس پرده سیاهی‏ بر بیست سال آخر عمر وی کشیده شده است.
مطابق آخرین تحقیقات، عمر خیام در پنجشنبه 12 محرم سال 526در سن 83 سالگی در نیشابور درگذشت. خیام را در نیشابور به خاک سپردند، در محلی که خود پیش بینی کرده بود که (هر بهاری شمال بر من گل افشانی می‏کند) گزارش نظامی عروضی از زیارت گور خیام بهترین خاتمه است بر این مقاله. این گزارش نظامی عروضی از زیارت گورخیام بهترین خاتمه است بر این مقاله. این گزارش را یک بار دیگر می‏خوانیم.) در سنه ست و خماسمائه – 506 – به‏شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر ابوسعد جره، خواجه امام عمر خیامی، و خواجه امام مظفر اسفزاری‏نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر شنیدم که او گفت) گورمن در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می‏کند (مرا این سخن مستحیل نمود، و دانستم که چنویی‏گزاف نگوید. چون در سنه ثلاثین – 530 – به نیشابور رسیدم، چهار سال بود که تا آن بزرگ در نقاب خاک کشیده بود، وعالم سفلی از او یتیم مانده و او را برمن حق استادی بود.

علی دهباشی

پیمایش به بالا