نامه صمصامالسلطنه به فرمانفرما
در روزهاي پاياني سال 1326ق درست زماني که محمدعلي شاه تبريز را به محاصره در آورده و قصد داشت با نبردهاي فرسايشي آن را از پا در آورد، به يکباره با خبر شد که شهر اصفهان را نيروهاي بختياري فتح نموده و حاکم آنجا اقبالالدوله را به کنسولگري انگليس راندهاند.
محمدعلي شاه که چندي پيش بخش عمدهاي از سران بختياري را با خود همراه کرده و براي سرکوبي جنبش تبريز فراخوانده بود، هرگز گمان نميکرد جناح صمصامالسلطنه و سردار اسعد چنان قدرتي داشته باشند که دست به چنين کار سترگي بزنند. هر چه بود شاه هراسان چهار روز پس از فتح شهر و در 14 ذيحجه 1326 عبدالحسين ميرزا فرمانفرما را حکم حکومت اصفهان داد تا با سپاهي از بختياري و غير بختياري به اصفهان تاخته شهر را از دست شورشيان باز ستاند. عبدالحسين ميرزا فرمانفرما در همان روز تلگرافي به صمصام السلنه حاکم مردمياصفهان ارسال نموده، از در خيرخواهي و تملق ميخواست راه حل مسالمت آميزي براي خود بيابد. نيز گمان ميکرد صمصام به خاطر خلع شدنش از مقام ايلخانيگري دست به چنين کاري زده است.
وي در تلگراف خود با اشاره به اين كه سردار ظفر و اميرمفخم همراه وي هستند، صمصام را نصيحت كرد كه « برادر جان، عزيز من! سر دنيا را با پوش نپوشانيده اند. و مملكت بي صاحب نيست. صاحب مملكت خيلي در حفظ رعيت خودش ساعي تر از همه كس است و اين راه راه خرابي خودتان و و خانواده تان است…
درامورات ايلياتي و گفتگوهاي ولايتي خودتان هم من به حضرات خيلي ملامت كردم. الحق خوب نكرده اند. اصلاح اين مسايل را كاملاً به عهده و ذمه ميگيرم »[1] اما صمصامالسلطنه موضوع را از منظر ديگري ميديد. وي به شاهزاده نوشت:
«حضور مبارك بندگان حضرت مستطاب اشرف اسعد والا، شاهزاده فرمانفرما ـ دامت شوكته
دستخط تلگرافي كه به اقتضاي مراحم و الطاف قديمه نسبت به فدوي حقيقي شرف صدور يافته، تشرف حاصل نمود و موجب تشكرات فوق العاده گرديد. بر هر ذي حسي واجب و متحتم[2] است كه به قدر قوه و استطاعت در استقلال دولت و ملت خود كوشيده، و در امتثال احكام علماي حقه فروگذار و خودداري ننموده، با كمال ادب و اميدواري عقل سليم و وجدان مستقيم بندگان حضرت اشرف ارفع والا ـ دامت شوكته ـ را حَكَم قرار ميدهم و به موّجد حقيقي كل اشياء قسم ميدهم كه آيا حفظ استقلال دولت و بقاي اين ملت شش هزار ساله به اين اساس و ترتيبي است كه فدوي، به اقتداي علماي حقه، بر ذمة همت خود گماشتهام يا آن كه حكام جور بدون اطلاع بندگان حضرت اقدس شهرياري ـ ارواحنا فداه ـ از هيچ گونه ظلم و ستم و قتل و غارت و بي عصمتي نسبت به ملت بيچاره فروگذار نكنند و براي جلب نفع شخصي و شهوت راني مملكتي را خراب و ملتي را معدوم نمايند؟مسلم است ماداميكه حدود حكومت معين نباشد فايده اي بر تغيير حكومت مترتب نخواهد بود. مگر بندگان حضرت مستطاب اشرف والا ـ دامت شوكته ـ همان نيستند كه در مجلس شوراي ملي گريهها كرديد و براي دفع تجاوزات اتباع عثماني از جيب فتوت خود متحمل مخارج فوق العاده براي تشكيل اردوي سرحدي شديد؟[3] خدا را به شهادت ميطلبم كه اگر حضرت والا هم بقاي سلطنت سلسلة جليلة قاجاريه و استقلال اين ملت بيچاره را طالب هستيد، عرايض بيغرضانة اين خادم قديم دولت را تصديق خواهيد فرمود و براي تشكيل دارالشوراي ملي ساعي و جاهد خواهيد بود.
امروز به تصديق تمام عقلاي عالم هيچ نوشدارويي براي خرابيهاي مملكت و درماندگيهاي ملت بيچاره جز ايجاد مشروطيت در خزانة بندگان اعليحضرت شهرياري ـ ارواحنا فداه ـ يافت نميشود و نيز خاطر مبارك را مستحضر ميسازم كه در هر آن انتخاب وكلا محقق و مجلس مقدس تشكيل يافت، اين دولتخواه حقيقي و پيرغلام واقعي، كه هميشه حفظ اساسية سلطنت را در سلسلة جليلة قاجاريه بر هر چيز مقدم دانسته و ميدانم، فوري بر اسب خود سوار شده، عقب كار خود ميروم. ولي حالا ممانعت كلي از طرف عموم اهالي اصفهان و توابع و چهارمحال و بختياري در پيش است و قاطبه، متفقالكلمه در تشكيل مجلس مقدس ساعي و جاهد و با تمام قواي خود خروج فدوي را از اصفهان مانع اند. ديگر هر قسم راي مبارك قرار گيرد، امر و مقرر فرماييد اطاعت خواهد شد.»
(فدوي نجفقلي بختياري)
[1] – روزنامه جهاد اكبر، سال دوم، شماره 4، 19 محرم 1327.
دولت عثماني اندكي پس از وقوع مشروطيت، با سوء استفاده از سرگميدولتهاي ايران و توجه آنها به مسائل داخلي، به وسيلة تحريك قبايل مرزي شروع به دست اندازي به مرزهاي غربي كشور نمود. قبايل كرد به اطراف اروميه ريخته و مشغول غارت شدند. دولت محمدعلي شاه با آنكه فرمانفرما را مأمور ختم غايله كرده بود اما از آنجا كه هر چه بيشتر بازار را آشفته ميخواست، كار را مماطله ميگذرانيد. فرمانفرما نيز وقتي مورد پرسش مجلسيان قرار گرفت در پي آن بود كه خود را بي گناه جلوه دهد. رك روزنامه مجلس، سال اول، ش 179 ، شعبان 1325.
ارایه سند: استاد عبدامهدی رجایی ، تنظیم: انجمن آسماری بختیاری