توللی شاعر عشق و شوریدگی.

tavalloliبلم آرام چون قويي سبكبال / به نرمي بر سر كارون همي رفت
به نخلستان ساحل قرص خورشيــــد/ ز دامان افق بيرون همي رفت

24 سال پیش درنهم خرداد 1364 فریدون توللی شاعر گرانقدر خطه فارس درگذشت.  توللی همانند بسیاری از شعرا و ادبای همدورۀ خود، در کنار شغل رسمی که برای گذراندن زندگی به آن میپرداخت، در خلوت، احساسات سرشار و ذوق لطیفش را در قالب شعر می‌سرود. او سراینده‌‌ای‌ست که طبع روان خود را هم در عرصۀ شعر کهن و هم شعر نو آزموده است. این شاعر شیرازی همچنین حکایاتی به نظم و نثر دارد که به شیوۀ ادبای پیشین، مسجع و قافیه‌دار می‌باشد. موزونی این آثار که ظرافت و مهارتی ویژه از زوایای نهانی استعداد هنرمند را آشکار کرد، با تحسین و تشویق بسیاری از هنرشناسان و اهل قلم رو به رو شد. استقبال از سروده‌ها و نوشته‌های توللی تا آنجا بالاگرفت که برخی از آثار او به زبانهای دیگر نیز ترجمه شد. عناوین زیر یادگارهای گرانقدر این هنرمند میباشند:«رها» مجموعۀ شعر، «التفاصیل» به نظم و نثر، «کاروان» شعر به شیوۀ کهن، «نافه» شعر نو، «پویه» مجموعۀ غزلیات و قصاید. شعر زیر قطعه زیبای «کارون» از فریدون توللی است.

sanset

بلم آرام چون قويي سبكبال
به نرمي بر سر كارون همي رفت
به نخلستان ساحل قرص خورشيــــد
ز دامان افق بيرون همي رفت

……………شفق بازي كنان در جنبش آب
……………شكوه ديگر و راز دگر داشت
……………به دشتي پر شقايق باد سرمست
……………تو پنداري كه پاورچين گذر داشت

جوان پارو زنان بر سينه ي موج
بلم مي راند و جانش در بلم بود
صدا سر داده غمگين در ره باد
گرفتار دل و بيمار غم بود

.…………..«دو زلفونت بود تار ربابم
……………چه مي خواهي از اين حال خرابم»
……………«تو كه با مو سر ياري نداري
……………چرا هر نيمه شو آيي به خوابم»

درون قايق از باد شبانگاه
دو زلفي نرم نرمك تاب مي خورد
زني خم گشته از قايق بر امواج
سر انگشتش به چين آب مي خورد

……………صدا چون بوي گل در جنبش آب
……………به آرامي به هر سو پخش مي گشت
……………جوان مي خواند سرشار از غمي گرم
……………پس دستي نوازش بخش مي گشت

«تو كه نوشم نئي نيشم چرايي
تو كه يارم نئي پيشم چرايي»
«تو كه مرهم نئي ريش دلم را
نمك پاش دل ريشم چرايي»

……………خموشي بود و زن در پرتو شام
……………رخي چون رنگ شب نيلوفري داشت
……………ز آزار جوان دل شاد و خرسند
……………سري با او، دلي با ديگري داشت

ز ديگر سوي كارون زورقي خرد
سبك بر موج لغزان پيش مي راند
چراغي كورسو مي زد به نيزار
صدايي سوزناك از دور مي خواند

……………نسيمي اين پيام آورد و بگذشت:
……………چه خوش بي مهربوني هر دو سربي
جوان ناليد زير لب به افسوس
كه يك سر مهربوني، درد سر بي

پیمایش به بالا