یک رگ ما به چنگیز خان میرسد

مدت زیادی نمی گذرد از آن زمان که یك روزنامه ی دولتی مردم بختیاری را آمیخته ای از نژاد های مغول و عرب معرفی كرد. اکنون هم سایت «نقشه‌های جهان»، نصف جغرافیای سکونت بختیاری‌ها را به عربها واگذار کرده یا بهتر بگوییم بخشیده است. بیان چنین مطالبی اولین بار نیست و آخرین بار هم نخواهد بود.

اما این بار خیلی با مزه است. همیشه این گونه نیست كه مدعیان (البته از آن نوعی كه حافظ میگوید)، گریه ی آدم را درآورند. گاهی باعث خنده هم می شوند. درست مثل این مورد.

بر اساس خبر آن نشریه دولتی، یك رگ ما بختیاری ها به چنگیزخان می رسد و رگ دیگر به عرب ها. اخیراً هم در سایت “نقشه جهان” نصف سرزمین ما را به عرب ها واگذار کرده اند! لابد اگر رویشان می شد می گفتند رگ عربی مان هم از نسل ابوجهل یا یكی مثل اوست. حالا من لر بختیاری با شنیدن این حرف، چه تصوری از خود دارم؟ خوب دقت كنید. تصور کنید؛ من بختیاری در صحنه ظاهر می شوم؛ در حالی كه یك چشمم بادمی است. مغول ها را كه دیده اید. همانطور. و چشم دیگرم مزین به سرمه ی ناب عربی!!

فقط من یك چیز را نفمیدم. كاش دستم به پرفسور نوام چامسكی (زبان شناس مشهور) می رسید و از او می پرسیدم چگونه آمیزش زبان مغولی و عربی، یك باره سر از لری بختیاری در می آورد؟ این مساله ی با ارزشی است كه نباید امثال چامسكی از آن بی خبر باشند.

اما در مورد عرب بودن بختیاری ها، لطیفه ای هست که بد نیست بشنوید.

روزی روزگاری، خیلی دلم هوای سرزمین لر بزرگ را كرده بود. بند و بساطم را جمع كردم و سوار قطار شدم. از قضای روزگار همسفر شدم با مردی عرب از هموطنان و صد البته از همسایگان خوزستانی مان. خوش مشرب و شیرین زبان بود. با هم گپ زدیم. ناگهان پرسید كجایی هستی. در جواب هر كس كه این پرسش را بكند، می گویم «بختیاری».

گل از گلش شکوفت. خندید و گفت: ها ولك، تو از مایی. برادر مایی.

گفتم: برادری كه صد البته، ولی از شما بودن را نفهمیدم.

گفت :شیخی بود. دو پسر داشت. زد و شیخ مرد. برادر گوچكتر سر ناساز گاری داشت. روزی آمد به برادر بزرگتر گفت: ای برادر، آب ما با هم به یك جوی نمی رود. من دارم از این جا می روم. برادر بزرگتر گفت: به اختیاری! (به اختیاری یعنی به اختیار هستی و به میل خودت عمل کن).

آن همسفر عرب به اینجای داستان که رسید، گفت: این “به اختیاری” یعنی “بختیاری”. شما از نسل این برادر هستید.

آن روز به سادگی این روایت خندیدیم و آن را از اینرو که سبب تحکیم برادری است، و نه از آنرو که بویی از حقیقت دارد، شنیدیم.

اما، برای “مغول بودن” اگر قوطی صد عطار و صد پاورقی نویس حکومتی را (همان پاورقی نویس های دیروز که امروز تاریخدان های حکومتی شده اند؛مثل همان كه گفت: ایلخانی مالی نیست) زیر و رو كنیم، چیز دندان گیری به دست نمی آوریم.

یاد ماجرایی افتادم كه با موضوع بی ربط نیست.

روزی، مردی كنار چشمه ی آبی زیر سایه ی درختی نشسته بود. و سیاحت می كرد. مرد دیگری از راه رسید. آبی نوشید، دست و صورتی خنك كرد و به مردی كه در سایه نشسته بود، گفت: جات ناراحته. بلند شو.

مرد گفت: راحتم.

چند دقیقه بعد، مرد دوباره گفت: بلند شو.

مرد پاسخ داد: من اینجا كه نشسته ام، راحت و راضی ام.

مرد دوم خشمگین شد و گفت: اتفاقاً من، از همین رضایت تو خشمگینم.

حالا حكایت ماست با مدعیان دانشمند! ما از لر بختیاری بودن خود، راضی هستیم و آن ها از همین خشمگین. می دانید چرا؟ شنیده اید كه می گویند آذربایجان قلب ایران است. خوب، بختیاری قلب سرزمین های لرنشین است. دوست ندارند كه خون در این پیكر جاری باشد.

محمد حسین امیر بختیار

برگرفته از: ibnanews.com

پیمایش به بالا