«واقعیت اجتماعی» و «آرمان اجتماعی» در آثار رحمانپور

در انبوه روايتِ راويان، آنهايي قبول عام مي يابند كه با واقعيت، نسبتي داشته باشند يا از آرمان و حقيقتي پرده بردارند. در اين ميان فراخ تر شدن دامنه روايتِ راويان در بازتاب واقعيات و آرمان هاي آدميان بيشتري، امكانِ قبول و ماندگاري آنها را بيشتر مي كند و چون چنين چشم اندازي با اعجاز شعر و موسيقي درآميخته شود، دل هاي مشتاق آن، باز بيشتر خواهند شد. به گواه مستندات بسيار، «روايت» هاي «ايرج رحمانپور»، هنرمندِ صاحب سبك شعر و آواز «لُري و لَكي» از واقعيت مورد نظر و آرمان مد نظر از اين دست بوده كه تاكنون از هنردوستان و زاگرس نشينان عناويني مانند: «استاد»، «حنجره زخمي زاگرس»، «نغمه سراي بي بديل» و… را گرفته است. نظر به چنين باوري، در اين نوشته، به بررسي مختصري از روايت هاي اجتماعي وي، در زير دو عنوان روايت «واقعيت اجتماعي» و «آرمان اجتماعي» پرداخته مي شود.

رحمانپور و روايت واقعيت اجتماعي

مرور آثار رحمانپور از منظر اجتماعي نشان مي دهد وجه عمده اي از شعر و صداي وي معطوف به روايت واقعيت اجتماعي است؛ روايتي متعهد به واقعيت كه در صورت مطلوب خود، نه تنها بازتابي از آن، كه گويي خودِ واقعيت است. واقعيتي كه در آيينه روايتگري رحمانپور بازتاب مي يابد، از يك سو بازخواني نوستالژيك سرمايه هاي اجتماعي در فرهنگ بومي زاگرس نشينان (اقوام لر، لك و كردهاي هم جوار آنها) و از سويي ديگر روايتي تراژيك از واقعيت موجود است كه در تطبيق با اصل، همساني بالايي دارد. در وجه نخست روايت هاي نوستالژيكي كه رحمانپور راوي هيات هنرمندانه آنهاست، روايتِ مشترك بسياري از زاگرس نشينان است كه مبتني بر آموزه هاي ساده زيستي، همكاري، وفاي به عهد و مانند آن در دلِ سنت، جامعه پذير شده اند.

مبتني بر باورِ باورمندان، چنين سنتي، به عنوان يك ميراث كهن، در نظر گرفته مي شود كه در بافت زمان و مكان خود، موجدِ سرمايه هاي اجتماعي بسياري براي زيستن و همزيستي مسالمت آميز بوده و اكنون در گذر زمان و در مواجهه با ساز و كارهاي جديد زندگي، رخ زرد كرده است، از اين رو در يك روايت واقع گرايانه، به صورتي نوستالژيك انعكاس مي يابد. تحليل محتواي فرآورده هاي ادبي و هنري رحمانپور نشان مي دهد كه اين نوع نگاه غمبار به گذشته، ديدگاهي متحجرانه براي بازگشت به عقب نيست بلكه نوعي يادآوري و بازخواني سرمايه ها و ميراث شفاهي فراموش شده براي زيستن در جهاني است كه سخت نيازمندِ اكسير سرمايه اي اجتماعي است. بر اين اساس، وي در خلابين سنت و مدرنيته براي كاستن از زهرِ زندگي، باورهاي بنياني روزهاي خوش را يادآور مي شود كه افراد مبتني بر آنها، غايت هايي نظير آرامش و شادي را تجربه مي كرده اند. در مقايسه با ديگراني كه همين دغدغه و دلمشغولي را دارند، آنچه باعث تمايز و البته برتري كار رحمانپور از اين سبك روايت ها مي شود، مفهومي بودن و جامعيت كارهايش در اين خصوص است كه از يك سو به طرح و بسطِ لُب لُبابِ دلخوشي هاي در حال فرسايش مي پردازد و از سوي ديگر روايتي فراگير از ميراثِ آشناي مشترك ِزاگرس نشينان، ارايه مي دهد. رحمانپور ضمن احتراز از سرايش مرثيه براي صرفِ سنت، با تكيه بر شناخت و توانايي هاي خاصي كه در شناخت مساله (مشكل) دارد، صرفا در گذشته نمي ماند و قسمت اصلي هنر خود را معطوف به بازتاب واقعيت هاي جاري مي كند. او در اين وجه، با كلماتي ساده جملاتي پرمعنا را خلق مي كند كه مي توانند وجه عمده اي از روندهاي زندگي ناشادِ روزمره را توصيف كنند (نوعي روايت واقعيت تراژيك). بررسي آثار از اين منظر نشان مي دهد آنچه در آيينه بيغش رحمانپور بازتاب مي يابد، تصاوير روشنگري از ناروشني هاي رنج و اندوه آدمي به ويژه در جغرافياي زاگرس است. در برون شد نهايي، رحمانپور به شكلي هنرمندانه، عرصه اي از شناخت مساله اجتماعي را مكشوف مي كند كه پيشتر تا به اين حد عميق، دقيق و تاثربرانگيز براي مخاطب او، شناخته شده نبوده است. به بياني ديگر در مقابل مساله و مصيبت اجتماعي، رحمانپور به عنوان يك هنرمند واقع گرا و متعهد نه تنها خود را به «كوچه چپِ بي صدايي» (1) نمي زند بلكه وجه عمده اي از هنر خود را وقف شناسايي و شناساندن آن مي كند، به گونه اي كه در ميان زاگرس نشينان (لر، لك و كردهاي هم جوار) كه صدا و شعر او را درك مي كنند، هيچ هنرمندي تاكنون، نتوانسته است تصويري تا اين اندازه فراگير، روشن و تاثير گذار از پديده ها و مسايل اجتماعي اين جغرافيا و فرهنگ مانند خودسوزي زنان، اعتياد و فقر را به مخاطب فرهنگي و«گروه هدف» نشان دهد. در واقع، «درون فهمي» عالمانه واقعيت و مداقه بسيار وي در لايه هاي زندگي اجتماعي، سبك خاصي از گفتمان ادبي را برايش به ارمغان آورده، كه انگار تمام «تجربه هاي تلخ» تلخ را زيسته است، مانند: تجربه تلخ خودسوزي زنان و تجربه فقري كه در تكراري سيزيف وار، فرد را از قله آسايش باز مي دارد.

وي در قطعه «مِه صِداتِ مي شِناسِم= من صدايت را مي شناسم»، به عنوان شاعر و خواننده اي اجتماعي، چشم انداز كم نظيري از واقعيتِ فقر و «گردونه خرد كننده» آن را ارايه مي دهد. نوعي از تصويرسازي هنرمندانه و واقع گرايانه كه در آن، احتضارِ دل و «دست هاي پُر از شرم(2)» نان آوران زندگي، در مواجهه با منتظران چشم به راه، مخاطب را تحت تاثير قرار مي دهد. در اين ميان استفاده از كلمات خاص، چينش خاص تر آنها و تركيبات بديع، جملات بي بديلي را به وجود مي آورد كه انگار كلماتش جز براي اين مقصود ساخته نشده اند. براي نشان دادن عمق مساله، ابعاد و پيامدهاي آن، رحمانپور، سر به مويه با فراز و فرودهاي خاص خود مي برد و با «هوار» و«هي هي» شيون مي كند و داغ هر داغ ديده در فرهنگ زاگرسي را بازتاب مي دهد. از اين بابت نه تنها نمي توان خرده اي بر رحمانپور گرفت، بلكه بايد ستايشش كرد، زيرا وي تنها روايتگر است. در مجموع، رحمانپور روايتگر واقعيتِ «رنج هاي بسيار و شادي هاي اندك» و صداي نسلي است كه دلخوشي هايش از ناگواري هايش كمتر است. روايتگر آرزوهاي بربادرفته در گذر «زمان ازدست رفته» مبتني بر اين نظرگاه است كه وقتي وي مي خواهد آوازه خوانِ شادترين لحظات زندگي باشد باز لحني كمتر شاديانه دارد. شاعر، آوازه خوانِ فرهنگي است كه فولكلورِ«دووتونه= شاديانه» در آن، يادآور شادترين لحظات مانند مناسبت هاي عروسي است، با اين وجود در خوانش وي در فرازهايي غمناك جلوه مي كند. به بياني گرچه سور و ساز عروسي برپاست، ليكن آوازِِ آوازه خوان، رگه هايي از اندوه را با خود دارد، زيرا اين صدا از «حنجره زخمي زاگرس(3)» بيرون آمده است؛ مبتني بر واقعيت. رحمانپور بيش از آنكه از «بهارباد» و «سفر اميد» بگويد از «گل آتش»، «آِيينه اشك» و«سِتين اِشكسِه(4)» مي گويد. ضمن اينكه اكثريتِ عنوان هاي شاد «كاسِت» هاي او، محتوا يا لحني ناشاد دارند. درون مايه شعر رحمانپور هم از اين دست است زيرا رحمانپور راوي جغرافيايي است كه: «… فقر در آن سمفوني مرگ مي نوازد و شاعر دلتنگ غروب هاي دلتنگ در شهر سنگ.» و شاعر هوار مي كشد آنگاه كه باد سوگوار، شامه او را پر مي كند از بوي زلف سوخته عروسان آتش، «در لرستان دلتنگ»، در «دهلران غم بار» (شهناز خسروي/ هفته نامه سيمره).

گرچه عمده روايت هاي رحمانپور از واقعيت تراژيك در محدوده فرهنگ زاگرسي هستند ولي لزوما در آن خلاصه نمي شوند. او گاه به سرگذشت انسان خالي از معنا و سرگردان دنياي مدرن مي پردازد كه دچار ازخودبيگانگي شده و در «راه هاي سرگرداني»گم شده است. او از فردي صحبت مي كند كه با وجود تلاش هاي بسيار، ديوارها او را احاطه كرده اند يا در تصوير ديگري در هيچ و براي هيچ متلاشي شده است.

 رحمانپور و روايت آرمان هاي اجتماعي

از منظري اجتماعي، وجه ديگر روايت هاي رحمانپور مرتبط با « آرمان هاي اجتماعي »است. وي از آرمان ها در سه سطح قومي، ملّي و جهاني سخن به ميان مي آورد. در سطح نخست؛ برآمده از مشكلات انسان خويشاوندِ زاگرسي، رحمانپور، راه برون رفت را در وجهي انساني و مدرن دنبال مي كند. . وي در بيان آرمان هاي قومي مد نظر، ضمن احتراز از ديدگاهي قوم مدارانه، مبتني بر مساله اي اجتماعي فراگير در آرزوي برون شد قومش از مخمصه است و تنها از خويشاوند خويش مي خواهد تا برآمدن بهار، زمستان مشكل را مبتني بر«معجزه انسان»، چونان برف گير كوه هاي لرستان پايداري كند. وي مي خواهد مردم ديارش، استقامت بلوط را الگو قرار دهند، از سرافرازي و بلندنظري دنا- بلندترين قله زاگرس- ياد بگيرند كه در استعاره شاعر، نورخورشيد را مي گيرد و با دادن به دوستانِ فروتر نشسته به آنها روز مي بخشد. وي مي خواهد«انسان خويشاوند» بسان « كبيركوه»، تمناي ديگري نيازمند و خسته را برآورده كند5. از اينرو شاعر، به جاي اينكه« لر» يا «لك» باشد، خويشاوند نزديك انساني است كه مبتلابه مشكل گشته و وي به برون رفتش مي انديشد. با اين وجود، هر اندازه كه رحمانپور از سطح آرمان هاي قومي به سمت آرمان هاي جهاني حركت كرده، قطعاتي ماندگار در طرازهاي بالاخلق كرده است كه مي توانند فراتر از آنچه تاكنون تحسين شده اند مورد امعان نظر كارشناسانه و هنرمندانه قرار بگيرند. برون شدِ نهايي درخصوص آرمان ها به گونه اي است كه مخاطبان وي اين امكان را مي يابند كه از اندوهِ وابسته به بازتاب ِواقعيت بكاهند و در بازتاب آرمان ها، در سرايش و خوانش خاص شاعر اميدوار و سرخوش شوند. الگوهاي نظري (Ideal type) ارايه شده از آرمان ها به گونه اي جامع هستند كه مخاطبان بسياري مي توانند، عزيزترين ها را مصداقش بدانند، از تصويرسازي تطبيقي لذّت برده و مبتني بر آن تخيلات و تعاملات خود را در موردِ خاص، سامان بدهند. در روايت آرمان هاست كه «حنجره زخمي زاگرس» التيام يافته و«آوازه خوان سفرِ اميد» مي شود: سفري كه در نگاه شاعر، انسان محتاج و محق به پيمودن آن است. سفري كه آوازه خوانش از دوستي، هم پيوندي، عشق، اميد و آزادي مي گويد. به طور نمونه يكي از اين مفاهيم، آرمان عشق و دوست داشتن است كه بدون تكيه بر جنسيت ارايه مي شود. …. ادامه دارد

 روزنامه شرق 28 خرداد 91

علی احمد رفیعی راد

 ——————————————————————————

پي نوشت ها: 1- از اصطلاحات شاعر است. 2- از اصطلاحات شاعر است. 3- لقب جاافتاده براي ايرج رحمانپور 4- عناوين كاست هاي رحمانپور هستند.

5- يکي از مشهورترين زيارتگاه هاي زاگرس جنوب غربي به نام شاهزاده احمد بر بلنداي انتهاي شرقي کبيرکوه و در مرز لرستان و خوزستان قرار دارد. هر ساله، هزاران نفر براي زيارت و طلب حاجات(مانند اميد باردار شدن زنان نازا که در شعر رحمانپور آمده است)، پياده تا قله اي که امامزاده در آن است، به شوق مي روند.رحمانپور با گذر از صورت ايدئولوژيک، با الگو قرار دادن کبيرکوه، آن را در وجه توانايي هاي انسان تعريف مي کند.

2 دیدگاه دربارهٔ ««واقعیت اجتماعی» و «آرمان اجتماعی» در آثار رحمانپور»

  1. حامد نظري

    با تشكر، مطلب مناسبي بود. استفاده كرديم. مقالات تحليلي به اين شيوه مي توانند پتانسيل هاي فرهنگ پرتوان زاگرسي و لري را بهتر به ديگران نشان دهند.

  2. دورود بر شما و استاد رحمانپور و صد دورود بر اين قلم زيبا . از نوشته بسيار لذت برديم و استفاده كرديم.

پاسخ دادن به حامد نظري لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا