به بهانه رونمایی کتابِ فوران

فوران “نوشته “قباد آذر آیین” که توسط نشر هلیا منتشر شده، خلاصه ای از داستان برآمدن و فرو کش کردن جامعه مسجدسلیمانی است. 

” فوران” برش هایی از زندگی و مشقتهای مردم این شهر با محوریت کارگران صنعت نفت است، اثری که می تواند بخشی از خلاء مردمشناسی صنعتی و ادبیات کارگری مسجدسلیمان را پر کند. فوران روایت انسان مسجدسلیمانی است، اما در عین حال قابل تعمیم به بسیاری از جوامع شکل گرفته در حول محیطهای کارگری دیگر هم هست که بقاء و دوامشان منوط به رونق کمپانی است.

کشف نخستین چاه نفت در 1287 خورشیدی، مسجدسلیمان را که یک منطقه عشایری در گرمسیر بختیاری بود، در موقعیت بی نظیری قرار داد که تا 70 سال پس از آن به کانون تولید ثروت و فعالیتهای اقتصادی تبدیل کرد و سیل عظیمی از تکنسینها و کارگران را از اقصی نقاط جهان به آنجا روانه کرد. احداث پالایشگاه، بیمارستان، فرودگاه، سینما،باشگاههای ورزشی و کلوپهای شبانه ، کالاهای لوکس و مظاهر مدرنیته پیش از هر نقطه ی دیگری در مسجدسلیمان شکل گرفت. اما پایان پذیرفتن عمر چاههای نفت و تغییر سیاست دولت مرکزی در بهره برداری از میادین نفتی مشترک و مرزی، ناگهان این شهر را از رونق انداخت، مهاجرت های زیادی از مسجدسلیمان رقم خورد و رکود صنعت نفت، به مدت سی سال شهر  را به خوابی سنگین فرو برد. در کشاکش این فراز و فرود رونق صنعت نفت، جامعه مسجدسلیمانی دستخوش حوادث متعددی شد، که داستان “فوران” تلاش نموده است روایتگر این دوره ی صدساله  در قالب زندگی قهرمانانش باشد. نویسنده در ذیل این روایت داستان سه نسل از کارگران  نفت را مرور کرده است، انسانهایی که از نظام  عشیره ای و روابط مستحکم خویشاوندی گذشته به کارگران کمپانی تبدیل شده اند که نظام جدیدی را باخود آورده است. گریخته گان از مادر ایل و پناه آوردگان به نامادری کمپانی که اگرچه با آنها نامهربان وبی رحم است، اما به هر روی آنها را در زیر بال وپر خود حفظ کرده.

“فوران” با توصیف روحیات خانوارهای کارگران نسل اول شروع می شود، آنها که همزمانی که روح بی تاب ایلیاتی را در کالبد خود دارند، در موقعیت ناگزیر زندگی جدید شهر مغلوب شرایط حاکم شده اند، “ماه بانو”، “صیدال” و “کیان” آدمهای این نسل اند، “ماه بانو” هنوز هرشب خواب کرفسهای زیر برف را می بیند و امید دارد صبح که از خواب بر می خیزد ،چشمان خود را در میان ایل بگشاید، “تاته(عمو) صیدال” در حالتی تکیده و علیل همواره شاهنامه می خواند و دست خالی از شمشیر را گرد سر می چرخاند و “کیان” که امانتداری ساده لوحانه او در نگهبانی از چاهی خاموش و فراموش شده تمثیلی غریب از موقعیت ساده دلی این نسل را رقم زده است.

نسل بعدی ها اما تلاش می کنند خود را با  جامعه ی در حال صنعتی شدن تطبیق دهند،  “بختیار البرزی” و “قریب کهزادی” که محور داستانهای کتاب “فوران” هستند، اگرچه خلق و خوی  عشیره ای دارند، اما به معیشت عجین شده با صنعت تن داده اند و  برخلاف نسل اول بی قرار، بازگشت به ایل نیستند، نسل دوم در پی تثبیت موقعیت خود در زندگی در حال مدرن شدن است، هرچند امیدها و اضطرابها – حماسه های دور و ناکامی های نزدیک مردم بختیاری را هنوز به دنبال می کشند.

“بختیار البرزی” و “قریب کهزادی” که نمایندگان کارگران نسل دوم اند، با زندگی رقت بار و بخور و نمیر تن به نظم نوینی داده اند که کمپانی برای آنها رقم زده و دلخوش به زندگی بهتری که ممکن است در آینده رقم بخورد از وضعیت فعلی خود غافلند . 

“قریب کهزادی” کارگر محافظه کار و سر به راه کمپانی با معادله “سالی دوماه” از شرکت اخراج می شود و در موقعیتی قرار می گیرد که برای آن آموزش ندیده و از تحملش خارج است، لذا به یکباره همه زندگی اش دستخوش حادثه می شود.

داریوش فرزند تحصیلکرده بختیار و “امیدوار” آخرین فرزند خانواده کهزادی نمایندگان نسل سوم اند، نسلی که همزمان با بی رونق شدن شهر یا ناگزیر به جلای وطن شدند و یا اگر باقی ماندند، سرنوشت خوبی برای آنها رقم نخورد.  داریوش که درس خوانده از شهر می رود (اشاره به مهاجرت نخبگان مسجدسلیمانی) اما “امیدوار”  باقی می ماند و زندگی اش توام با تلخکامی است.

 داستان های کتاب “فوران” بریده ، بریده و ظاهرا بی ارتباط باهم روایت می شوند ، هرکدام برش مستقل زندگی یک فرد است، اما رابطه کلی داستانها درجایی است که در شکل گیری تصویر بزرگتر آنچه در فاصله فراز و فرود بهره برداری معادن نفت بر مردم این شهر رفته است را روایت می کند، نویسنده بصورت آگاهانه نقاطی مبهم را هم باقی می گذارد و تلاشی برای روشن شدن آنها بکار می برد، فوران روایت دست اولی از مسجدسلیمان و تجربه زیسته آدمهای آن است، باهمان نوستالوژی ها و تصاویر آشنا و دنیای واژگان واصطلاحات خاص مناطق نفت خیز جنوب، بر آمدن، فروکش کردن و انحطاط  شهر در سرنوشت قهرمانان داستان انعکاس دارد.

“قباد آذر آیین” وقتی از نحوه توزیع آب و نفت و “رشنخانه” ، خانه سازی های غیرمجاز و عیش های کوچک خانواده های پرجمعیت کارگران نفت سخن می گوید و سرانجام به زمانه ای می رسد که ماه بانوی کهنسال با قاب عکسی کهنه در قبرستان “چهاربیشه” رها می شود، یکسره در حال روایت قربانیان دوران گذار جامعه ای نابالغ است که در نوجوانی و پیش از آنکه رویاهایشان به حقیقت برسد جوانمرگ شد. در قسمتی از کتاب در قالب روایت زندگی “کوهیار” به جنبش چپ دهه 1330مسجدسلیمان نور می اندازد.

آدمهای داستان فوران از نظام قبیله ای قبلی به یک نظام کاستی جدید وارد شده اند، به جیره شرکت(رشن) ، حقوق، ارتقاء و میزان رضایت صاحبکارها موقعیت اجتماعی شان بالا و پایین می شود ، گاهی از فرط فلاکت سودای گریز دارند، یاد ایل می افتند و در خاطره خوش آن خود را تسکین می دهند یا برای کسب درآمد بیشتر به دریا می زنند، به کویت می روند خطر دریا را به جان می خرند تا از موقعیت نه چندان رضایتبخش فعلی فرار کنند.

زن بیوه از فرط ناچاری جلوی لودر می خوابد تامانع از تخریب خانه اش شود، مردم برای تهیه نفت و گرفتن جیره شرکتی وحتا آب خوردن، باهم رقابت می کنند و می جنگند. جنگیدن امر ناگزیر موقعیت جدید است. در میان این موقعیت سیال و نا ایمن، شادی های کوچکی هم هست که اگر حوادث بزرگ بگذارند، می شود طعم زندگی را چشید و می شود در همه لحظاتی که نزاع برای بقاء جریان دارد، قهرمان زندگی خود بود.                       

راوی “فوران” بختیار البرزی پیرمردی درحال احتظار است که مرگ را درنزدیک خود می بیند و در شب آخر زندگی برای پرستار خود از خانواده وسرنوشتش می گوید. شاید بختیار البرزی تمثیلی از شهر مسجدسلیمان باشد که موقعیت شکننده انسان ناگزیر را در میانه تصمیم سازان فرادستی روایت می کند.

مسجدسلیمان شهری جوانمرگ شده، در نیمه راه توسعه و پیشرفت که اجتماع زنده و پوینده اش، همچون فواره ای یکباره فروکش کرد. شهری که اوجگیری مظاهر شهری و مدرنیته در آن فاصله 1287 تا 1345 همزمان بود با سرکوبی عشایر و خوانین و شاید آلترناتیوی برای آنکه عده ای دست از کوچ بکشند و در محل اجتماع جدید، گونه دیگری از زندگی را رقم بزنند. آوازه شهر مسجدسلیمان در گرمسیر بختیاری و سیل امکانات و تحولاتش در زمانه خاص خود توانسته بود جامعه مغلوب بختیاری را به جنبش آورده و دستکم برای قسمتی از نیروهای سرخورده شده ی آنها راهی جدید بگشاید. اما نظم نوین بقای چندانی نداشت و به فاصله دو نسل مسجدسلیمان همچون فواره ای فروکش کرد، پایین نشست و رویاهای مردمش را بلعید.

سامان فرجی بیرگانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا