بسی رنج (نَ) بُردم درین سال سی …

سی سال پیش چنین روزی (04 فوریه) در واویلای «جنگ جنگ تا پیروزی» هجرت من و اهل بیت به سرزمین موعود «سوئد» آغاز شد و در و دروازه زندگی بر پاشنه دیگری چرخیدن گرفت. کشوری که در آن آب و آبادانی بود اما از بانگ مسلمانی خبری نبود. تا آن زمان از این شمالی ترین شمال دنیا تنها ماشین ولوو، چرخ خیاطی هسکوورانا و اینگرید برگمن ش را می شناختیم و دیگرهیچ. بازی روزگار! اگر نه ما کجا و اسکاندیناوی کجا.  
 اما حالا بعد از گذشت اینهمه سال، کلاهمان را که قاضی میکنیم می بینیم با وجود همه دلتنگی ها برای آنچه که پشت سر جا گذاشتیم، همه خاطراتی که به زندگی معنی میداد، همه ارزش هایی که مُهر ضد ارزش خوردند و و… باز آدم به یک چیز سخت باور دارد: «غصه نخور فلانکس،کار درست همین بود که تو کردی. دَمت هم گرم !»

اون اوائل مثل همه جلای وطن کرده ها بخودمان می گفتیم چند وقت، چند ماه دیگه که آخوندا رفتن برمیگردیم. دقیقه ای پانزده کرون پول تلفن میدادیم تا بعد از احوالپرسی و استارت ماشین یادتون نره، باطریش میخوابه و آره مبلمان را ردش کنین بره اما چینی آلات فعلا باشه تا ببینیم خدا چی میخواد، گریزی هم به صحرای کربلا میزدیم که «چه خبر؟» البت این چه خبر معنی دار بود ولی هربار هیچ خبری نبود بجز سلامتی جنابعالی. گذر روز و شب و آمد و شدِ تابستان و زمستان اما نشان به آن نشان که نه آخوندا رفتن، نه راه قدس از کربلا گذشت و نه ما به خانه برگشتیم. هیچ به هیچ بنفع طرفین!

حالا سی سال آزگار از آن تاریخ گذشته و شور و شوق بازگشت به وطن بفهمی نفهمی فروکش کرده و بچه ها هرکدام یلی شده اند و رفته اند دنبال زندگیشان و خیلی هنر کنند، عیدنوروزی، کریسمس ی چیزی بما سری میزنند. خلاصه کلام علی مانده و مشتی خاطره باضافه حوضش! با این احوال بقول مش قاسم دروغ چرا، تا قبر آ آ آ آ… اگر نگوییم به اینجا دلبسته ایم اما قطعا وابسته ایم و دلمشغولی های این دیار روز و شبمان را پر کرده است. اصلا گفتار و رفتار یعنی همه جوره یک پا اینجایی شده ایم بی تعارف. گاهی هم که دلتنگی برای ولایت زور میگیرد به صادق زیبا کلام فکر میکنیم که گفت « … میلیون ها نفر در صد و پنجاه سال گذشته از این کشورهای اسلامی پا شدن رفتن اونجا، تو این مدت بیست نفر هم از اونجا پا نشدن بیا اینجا!»

مهاجرت (از سرزمینی به سرزمین دیگر) چه به شکل داوطلبانه و چه به صورت اجباری همیشه وجود داشته و انسانها سوای مسائل ریشه ای و عاطفی- که غالبا دغدغه نسل اول مهاجرین است- توانسته اند که در یک مکان غریب با شرایط جعرافیایی، آداب و رسوم و زبان و گویش متفاوت خو گرفته و خود را با امکانات موجود هماهنگ کنند. اما مهاجرت همیشه هم عاقبت بخیر از آب در نمی آید و گاهی دویدن به دنبال سراب است. داستان غرق شدن هزاران تن مهاجر در آبهای مدیترانه در سال گذشته، سرگردانی و درجا زدن صدها مهاجر بی آینده در ترکیه، دیپورت گروهی جوانهای افغان از سوئد و آلمان و دیگر کشورهای اروپایی مشت نمونه خروار این پدیده است.

م. بختیار

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا