حکایت «بختیاری»، پشت دیوار «توسعه شور»

نقشه را باز کنید، به شمال استان خوزستان نگاهی بیاندازید، رودخانه کارون را با پیچ تاب هایش دنبال کنید، نرسیده به مسجد سلیمان و بین دو شهر «گتوند» و «لالی». حالا مداد آبی را بردارید و مسیر رود کارون را رنگ کنید. آنجا دشتی است به نام «عقیلی»، آبی کنید؛ 35 روستا هم وجود دارند، آنها را هم آبی کنید، تمام دره های اطراف را نیز رنگ کنید؛ نگران نباشید، در ادبیات دولتی این کار «توسعه» نام دارد!

دقیق تر نگاه کنید، کمی بالاتر و در امتداد کارون، توسعه زیاد دیده می شود. «کارون 1»، «کارون 2»، «کارون 3» مظاهر توسعه هستند و البته نشانه های افتخار به صنعتی که سازه های عظیم می سازد. اگر چه ممکن است دیوارهای عظیم ساخته این صنعت مایه مباهات و افتخارند اما آنچه در پیش و پس از این دیوارها رخ می دهد، تامل برانگیز است. 

کافی است کارون را دنبال کنید تا به خلیج فارس برسید. بزرگترین رودخانه داخلی ایران که روزگاری قابل کشتیرانی بود، حالا دیگر اگر جریانی داشته باشد، گل و لای و پساب و آلودگی است. باید پشت جلد کتاب های تاریخ نوشت، «ما اولین نسلی هستیم که توانسته ایم بستر رودخانه کارون را ببینیم!» 
اگر پایین دست دیوار روزگار خشک و بی آبی را تجربه می کند، بالادست اما روزگاری پرآب دارد. پرآب تا آنجا که تاریخ و جغرافیای مردمانش را در خود غرق می کند.

مردمانی که از وجب به وجب خاکشان خاطره دارند و به آن عشق می ورزند، حالا باید در مصاف با «توسعه»، خانه را بر دوش گیرند و راهی شهر و دیار دیگران شوند. 
«بختیاری» آنجا زمین دارد، خانه و کاشانه و دام دارد و درختان «کُنار» را تیمار می کند. از کودکی بر خاک همین دشت ها دویده، و در جوانی بر آنها اسب تازانده؛ به وقت دفاع، اسلحه بر دوش داشته تا خاک را نگه دارد و به وقت دفع دشمن، دستمال رقص به دست گرفته و روی همین خاک پایکوبی کرده. با دلاورانش در دل همین خاک وداع کرده و «سنگ شیر» را بر آرامگاهشان نهاده تا هیچ کس فراموش نکند که بوده و چه کرده…

حالا اما، توسعه حرف اول را می زند و دیوار می گوید که باید رفت؛ اما چطور؟ باید خانه را به «قیمت کارشناسی» فروخت، دام و زمین و کُنار و سنگ شیر و تعلق خاطر به خاک را رها کرد و رفت و به اندازه کَرَم کارشناس پولی گرفت و رفت تا جایی غریب را برای زندگی برگزید. چهار دیوار خانه 11 تا 20 میلیون، دام ها نصف قیمت، کُنارها به اندازه هیزمشان و گویا شغل و زندگی و خاک «رایگان» می ارزند.

آنها که مانده اند، می گویند آنها که رفته اند پشیمانند. اما آب دارد بالا می آید. دیوار افتتاح شده. رئیس دولت نیامده بود تا روبان را قیچی کند. روزنامه ها نوشته بودند آنقدر نمک پشت دیوار هست که برای یک عمر، کارون شور شود. قرار بود دیوار، توسعه باشد، از نوع توسعه پایدار، حالا شده «توسعه شور»! می گویند خارجی هایی که دستگاه های داخل دیوار را  ضمانت کرده اند، زیر توافق زده اند، گفته اند که آش آنقدر شور است که ما زیربار ضمانت نمی رویم. 
از این طرف اما بختیاری، ناراضی در خانه اش نشسته است. کولر گازی ها را از حفره دیوار باز کرده تا بلکه هوایی به داخل بیاید. هنوز بهار تمام نشده، رادیو ترانزیستوری می گوید دمای هوا 45 درجه است. آب بالا آمده و آب و برق را قطع کرده؛ آنهم در دمای 45 درجه. رادیو نمی گوید که بختیاری باید چه کند؟ رادیو گفت «آغاز سال 1391» اما کمی بعد بختیاری مجبور شد رادیو را با باتری راه بیاندازد. کولر را باز کند، یخچال خانه اش را خالی کند و تکه مقوایی بردارد و دختر و پسر جگرگوشه اش را به پناه سایه ای ببرد و باد بزند.

کمی بعد، آب هم قطع شد. اوایل تانکری می آمد و آب می آورد، اما بعدها هر تانکر 30 هزار تومان می ارزید… بعدها اما همان 30 هزار تومان هم به صرفه نبود. بختیاری باید خودش از آب پشت دیوار بر می داشت، بدون تصفیه، داغِ داغ.

برای دام دیگر علوفه نیست. آب هم نیست. اگر قرار باشد دام تلف شود، پس چه بهتر که بختیاری آن را بفروشد، پولش را به زخمی زند. هر کدام 200 هزار می ارزید، حالا هر جفت را به همین قیمت می دهد.

بچه ها اما انگار نه انگار! هوا گرم است، خانه شان دارد به زیر آب می رود و پدر و مادرشان با هزار فکر و خیال و گرفتاری روز را شب می کنند. آنها اما، سرخوشند از اینکه مدرسه ها تعطیل شده و مجبور نیستند تا هرروز، به چند آبادی بالاتر بروند تا درس بخوانند. مدرسه آبادی خودشان یکسالی است که تعطیل شده. همبازی هایشان با خانواده رفته اند و آنها مانده اند با این گرما. دست و پایشان زخم دارد، آب بالا آمده، پشه ها آمده اند. قبلا اینطور نبود.

اینجا دوا و درمان هم نیست؛ خانه بهداشت چند ماهی است خاک می خورد. «پرستو» که گواتر دارد، باید دوا و درمان شود. داروهایش را باید هر روز بخورد، اما اگر گرما امان دهد. پشت جعبه دارو نوشته شده «در جای خشک و خنک نگهداری شود» اما اینجا خشک هست، خنک نه! زیر مشک آب، خنک ترین جاست، اما خشک نیست. چاره چیست؟ خبری از برق نیست. داروها فاسد می شود، حال و روز آنها که بیمارند و ضعیف ترند روز به روز بدتر می شوند. چاره ای نیست، پرستوها از روستا پر می کشند و خاطرات کودکانه شان را در ذهن مرور می کنند.

دیوار جا خوش کرده، خانواده ها یکی یکی خانه را بار می کنند و خداحافظ: «پول خانه پیشکش دیوار، جانمان عزیز است و خاکمان.» در راه بختیاری سنگ سنگ خاک را به نام کوچک می شناسد، با همه وداع می کند. بختیاری زیر سایه سنگین دیوار رفته، آنها زیر آب می روند. «گلزاری»، «آب ماهیک»، «برافتو» و 32 روستای کوچک و بزرگ دیگر یکی یکی خالی می شوند و آب پشت دیوار، «توسعه شور» را آبیاری می کند.

صدای رسانه ها و نمایندگان در آمده. نماینده مسجد سلیمان در صحن بهارستان می گوید که «وزیر باید پاسخگو باشد». آقای وزیر می گوید که «با روستاییان سد گتوند به مشکل برخورده ایم» و نماینده حقوقی مردم روستاهای گتوند قصد دارد تا از بانیان ساخت دیوار «شکایت» کند. ما به دنبال سردبیرهایمان در راهروهای روزنامه ها و خبرگزاری هایمان راه می رویم و ماجرا را تعریف می کنیم تا بلکه یک صفحه  و یا دستکم تیتر یک صفحه اول را به موضوع بختیاری و دیوار و توسعه شور اختصاص دهیم. 
اسپیلت ها و کولرهای آبی و گازی و پنکه ها و آبسردکن ها و یخچال ها، همه در تهران کار می کنند؛ بختیاری اما در میانه راه بی بازگشتش ایستاده تا فاتحه ای بر سنگ شیر بخواند و وداع کند.

 

گزارش و عکس: حمیدرضا میرزاده

برگرفته از: سبزپرس

 

1 دیدگاه دربارهٔ «حکایت «بختیاری»، پشت دیوار «توسعه شور»»

  1. م.جهانگیری

    دلم برای ایرانم می سوزه.اما …
    من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی،همه بر می خیزند

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا