زبان است كه فرهنگ را به نمود مي‌آورد

ميرجلال‌الدين كزازي : يكي از چشم‌گيرترين نمودهاي خودباختگي فرهنگي ايرانيان كه دچار آن بوده‌اند و هم‌اكنون هم هستند، اين است كه مي‌انگاريم زبان ما همسنگ ديگر زبان‌ها نيست.

اين نويسنده و پژوهشگر و استاد بازنشسته دانشگاه که در برنامه «ديدار با مخاطبان» فروشگاه مركزي شهر كتاب سخن مي‌گفت، به مناسبت پنجم اسفند ماه گفت: سپندارمزگان به راستي جشن بزرگداشت زنان است. بخش نخستين اين واژه، سپند همان است كه در زبان فارسي دري اسفند شده و نام اين ماه است كه به معني پاك‌، پيراسته و مقدس است.

او افزود:‌ جشن سپندارمزگان در روز پنج اسفندماه برگزار مي‌شده است كه آيين و رسم‌ و راه‌هايي در آن بوده است. در اين روز مردان ايراني به شيوه‌اي نمادين زنان‌شان را گرامي مي‌داشتند. مردان در اين روز به كار خانه بودند و زنان مي‌آسودند. در بوم‌هاي گرم، مردان به كوه‌هاي يخ‌زده مي‌رفتند و از آن‌جا يخ مي‌آوردند تا زنان‌شان آب را خنك بنوشند.

كزازي در ادامه يادآور شد: گرامي‌داشت زن در فرهنگ ايراني نمودهاي زيادي دارد و در زبان فارسي مردان ايراني همسر خود را بانو مي‌نامند كه از بانوك در پهلوي به يادگار مانده است. معناي ريشه‌شناختي بانو كسي است كه خانه را مي‌افروزد و با به كار بردن اين واژه، مرد زن را چراغ خانه خويش مي‌دانسته و مي‌داند.

او سپس با اشاره به ترجمه‌ي چكامه‌هاي «هوراس»، سخنور نام‌دار رومي، گفت: بخشي از برگردان اين كتاب را دو سه روز است به پايان برده‌ام و بخشي از آن را امروز مي‌خوانم كه تا به حال براي هيچ‌كس نخوانده‌ام. كزاري در ادامه يكي از چكامه‌هاي «هوراس» را كه خود به فارسي برگردانده است، خواند.

در ادامه اين مراسم، اسماعيل جنتي كه مديريت اين مراسم را برعهده داشت‌، از ميرجلال‌الدين كزازي درباره زبان فارسي پرسيد كه او در پاسخ گفت:‌ زبان خاستگاه و پايه‌ي فرهنگ است و در اين زمينه به فراخي مي‌توان سخن گفت. اين استاد زبان و ادبيات فارسي اظهار كرد:‌ زبان است كه فرهنگ را به نمود مي‌آورد. مردماني كه زباني كژمژ دارند، فرهنگ و منشي همسو با آن خواهند داشت. پس اگر مردمي زبان خود را از دست بدهند، مي‌توان گفت، ‌فرهنگ و منش خود را از دست داده‌اند. مردماني كه چيستي زبان و فرهنگ‌شان از دست رفته است، چيستي تاريخي و فرهنگي خود را از دست داده‌اند.

او در ادامه گفت: يكي از مثال‌هايي كه در اين زمينه وجود دارد، سرزمين مصر باستان است؛ اما آدم مصري امروز با آن فرهنگ مصري باستان همان‌قدر آشنايي دارد كه من ايراني. چون او زبان خود را از دست داده است و اگر ما ايراني‌ها هنوز با تاريخ و فرهنگ خود زندگي مي‌كنيم و دم و بازدم‌مان به آن زبان است، به اين خاطر است كه ما هر روز آن زبان را مي‌آزماييم و بازمي‌يابيم و از اين جهت است كه ما زبان خود را از دست نداده‌ايم.

او در ادامه گفت: حسين هيكل، روزنامه‌نگار نام‌دار مصري، در اين زمينه گفته است‌ كه ايرانيان بخت آن را داشته‌اند كه فردوسي «شاهنامه» را بسرايد و ما مصري‌ها از اين بخت بي‌بهره بوده‌ايم.

كزازي گفت: اگر فردوسي «شاهنامه» را نمي‌سرود، شايد ما امروز به زبان فارسي سخن نمي‌گفتيم، شايد به گمان بسيار، ما ايراني نمي‌مانديم و تاريخ و فرهنگ‌مان را در ديرين‌كده‌هاي‌مان (موزه) مي‌جستيم. اين استاد زبان و ادب فارسي در عين حال گفت:‌ ما بي‌ زبان نمي‌توانيم بينديشيم. آن‌چه ما آن را انديشه مي‌ناميم، گفت‌وگويي خاموش با خويشتن است. ذهن ما به ناچار حسي است. خرد ما خردي است كه در دامان حس پرورده شده است و آن خردي تنگ‌، گنگ و نافرجام است كه مولانا نيز در شعرهايش قصد خارج شدن از آن را دارد. اين خرد اگر تنگ و گنگ است، از آن‌جاست كه برآمده از دستاوردهاي حسي بويژه بينايي است.

او در ادامه اظهار كرد: زبان فارسي دست كم از ميان زبان‌هايي كه من اندك و بسيار مي‌شناسم، ناب‌ترين، پويا‌ترين و پيشرفته‌ترين زبان از ديد زبان‌شناسي است. اين زبان كاركردها و هنجارهاي به‌روز زباني كه نيازهاي زبان را تاب نمي‌آورد، يك‌سره به كناري نهاده؛ چون نيازي به آن‌ها نبوده است.

كزازي تأكيد كرد:‌ زبان فارسي از نظر ساختاري، زباني خنيايي و گوش‌نواز است و اين زبان به راستي گنجينه است.

او در ادامه در پاسخ به سؤالي مبني بر اين‌كه چگونه مي‌توانيم اين زبان را از گزند دور بداريم و آن را به درستي استفاده كنيم، گفت:‌ تنها راه چاره اين است كه مترجمان و نويسندگان به گنجينه واژگان خود بيفزايند. به آواز بلند مي‌گويم، زبان فارسي كارآمدترين و مايه‌دارترين دستگاه واژه‌سازي را دارد؛ چون زباني كالبدي و به بند كشيده‌شده نيست. اين زبان مانند پاره‌اي از زبان‌هاي ديگر تنك‌مايه نيست. اما نويسنده و مترجم تنك‌مايه كه در كار خود وامي‌ماند، مي‌گويد، اين گناه از زبان فارسي است و اين هنجاري دريغ‌گونه و دردانگيز شده است.

كزازي در پاسخ به اين سؤال كه چگونه مي‌توان به گنجينه واژه‌هاي فارسي افزود، نيز گفت: كسي كه مي‌خواهد كم‌تر از واژه‌هاي بيگانه در گفتار و نوشتارش استفاده كند، بايد نوشته‌هايي را كه بيش‌تر پارسي‌گرا هستند، بخواند تا اندك اندك در نهاد او جاي بگيرد؛ چرا كه واژه بايد در نويسنده نهادينه شده باشد تا بتواند از آن‌ به درستي استفاده كند.

او همچنين گفت: برخي به من خرده مي‌گيرند كه فلاني سره‌گو و سره‌نويس است؛ در صورتي‌كه من به اين معنا كه هرگز هيچ واژه بيگانه‌اي به كار نبرم، سره‌گو و سره‌نويس نيستم؛ من پيش از آن‌كه سره‌گو باشم، سخن‌سنجم. زبان براي من پديده‌اي هنري است و نمي‌پذيرم به هر بها و شيوه‌اي، واژه پارسي را به كار ببرم.

اين استاد زبان فارسي گفت:‌ شايد هيچ زبان و فرهنگ سره‌اي در جهان نيست؛ اما زبان فارسي نيازي به وام‌واژه ندارد؛ چرا كه وام‌واژه اين زبان را زيان مي‌رساند. او در ادامه در پاسخ به پرسشي مبني بر دليل ترجمه دوباره «ايلياد» هومر گفت:‌ چندين‌بار اين پرسش را پاسخ داده‌ام؛ اما باز مي‌گويم اين پديده در سرشت،‌ شگفت‌آور و نوپديد نيست.

او افزود:‌ هيچ دو برگرداني همانند هم نيست و اگر زماني يك متن ترجمه شد، پس از مدتي از برگردان اين متن، مترجم به شناخت و آگاهي از آن مي‌رسد و پس از مدتي است كه همان مترجم با توجه به آگاهي‌هايي كه به دست آورده است، مي‌تواند برگردان استوارتري از آن به دست آورد.

او در ادامه بيان كرد: هرگز دست به قلم نمي‌برم، مگر آن‌كه نيازي من را به اين كار وادارد. گاهي هم نياز نمي‌بينم كه آن نياز‌، نياز من باشد يا ديگران. بيش‌تر زماني كه دست به قلم مي‌برم، زماني است كه پرسشي در من به وجود مي‌آيد و جست‌وجو براي پاسخ گفتن به اين پرسش است كه باعث مي‌شود متني را بنويسم.

این مقاله را بطور کامل در: «سایت انتخاب» بخوانید

1 دیدگاه دربارهٔ «زبان است كه فرهنگ را به نمود مي‌آورد»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا