نقدی بر مقالات در باره روابط لرها و رضا خان

پرویز گراوند

اين مطلب را به عنوان يك پيام براي مقالات اين روزهاي لور كه از مقاله‌ي آقاي شرفي با عنوان «جنگ رضاخان با لرها به خاطر مدرنیسم بود» شروع شد، نوشتم. اما چون حجم آن بيش از يك پيام بود، آن را به عنوان يك مقاله به سايت لور ارسال كردم.

در مقاله‌هاي مذكور و خصوصا كامنت‌هايي كه بر اين مقالات نگاشته شد؛ تركيبي از علاقه به هويت لري، نگاه برون‌فهمانه به منازعات لرها و رضاشاه، نگاه درون‌فهمانه به موضوع مذكور، تعصب، برخورد احساسي و ادبيات هيجاني خصوصا در كامنت‌ها، نگرش همه‌ياهيچ، خاص‌گرايي فرهنگي، انتخاب زبان خشن براي نقد (از طرف آقاي شرفي) و … وجود داشت. ضرورت نوشتن اين مطلب كه ابتدا به عنوان كامنت نوشته شده بود، نيز از همينجا احساس شد. لذا از اينكه اين نوشته فاقد اسلوب يك مقاله است و بسيار خلاصه و بريده بريده است، پيشاپيش معذرت.

 بررسي دقيق و غير احساسيِ روابط و منازعات لرها با انقلاب مشروطه و حاكمي چون رضاشاه مي تواند ما را در كشف اشتباهات و نكات قوت‌مان ياري كند تا مجددا آن اشتباهات را تكرار نكنيم. ذكر نقطه‌ي قوت از يك ديكتاتور به ضرورت موضوع، به معناي تمجيد از او نيست. بايد همه سعي كنيم به دور از هيجان، در مورد نوشته‌هاي ديگران قضاوت كنيم. از جمله مشكلات لرستان و مناطق لرنشين متاسفانه همين زود برانگيخته شدن و پايين بودن سطح مدارا است كه هم اكنون با آن دست به گريبانيم و نشريه‌اي را از حوزه‌ي جريان خارج كرده است. آقاي مجتبی ترکارانی در پژهشي در موردِ «وضعیت مداراي اجتماعي در لرستان» چنين نتيجه مي‌گيرد: «ميزان شاخص کل مداراي اجتماعي در استان لرستان متوسط رو به پايين است. این نشان‌دهنده آن است که در بعضی از حوزه‌ها احتمال پیدایش رفتارهای تضادآمیز و منازعه‌ای بالا بوده و توجه به این شکاف‌ها ضروری است.»

 لذا اگر دلسوز قوم لر هستيم كه هستيم، به ناچار بايد با زبان ملايم تر و آرام‌تري با هم تعامل كنيم. اما اگر همچنان با احساسات و نگاه خاص‌گرايانه‌ي فرهنگي وارد موضوعات مربوط به لرستان شويم كاري به غير از بازتوليد تاخر فرهنگي براي لرستان نكرده‌ايم كه مطمئنا هيچكدام از ما چنين خواسته‌اي نداريم و همه در پي ارتقاء شرايط فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي مناطق لرنشين هستيم.

 چند نكته:

1ـ كسي تا خاندان و ايل و تبار و قوميت خود را دوست نداشته باشد، نمي‌تواند جهانيان را دوست داشته باشد و انساني بينديشد. كسي كه پسرعمو، هم‌عشيره‌اي‌ش و قوميتش را دوست ندارد چگونه ممكن است بيگانگان را دوست بدارد بيگانگاني كه نه آنها را مي‌شناسد نه خاطره‌اي و نه حس نوستالوژيكي با آنها دارد. جهان‌وطني از عشق به سرزمينِِِ بومي آغاز مي‌شود و پس از تكامل، به جهان‌وطني مي رسد و در نهايت در هم ادغام مي‌شوند. وحدت در كثرت و كثرت در وحدت. آنانكه از هويت خود مي‌گريزند از خود مي‌گريزند.

 2ـ كسي كه جهاني و انساني مي‌انديشد و چنين ادعايي دارد، هرگز نمي‌تواند به سرزمين مادري و فرهنگ و علائق فرهنگي بومي‌اش بي‌تفاوت يا بي‌اعتنايي كند. حتي نمي‌تواند به ساير فرهنگ‌هاي بومي و زيبايي‌هاي آنها بي‌علاقه باشد. اگر كسي دم از انسان‌گرايي و جهان‌گرايي زد اما به فرهنگ بومي خود علاقه نداشت (و يا فرهنگ‌هاي محليِ ديگر را تمسخر كرد)، يا در جهان‌گرايي‌اش صداقت ندارد يا خود نمي‌داند كه جهان‌گرا نيست. يا اينكه جهانگراييِ بيمارگونه‌اي دارد كه هر لحظه احتمال فرو ريختنش مي‌رود. زيرا به طور طبيعي و مرحله به مرحله به اين مرحله كه مرحله‌ي آخر است نرسيده و مسير را ناقص رفته و روزي آثارِ اين نقص نمايان مي‌شود. زيرا همانطوري كه در بند قبل گفتيم، انديشه‌ي جهاني از انديشه‌ي بومي آغاز مي‌گردد. ماهي كه از رودخانه به دريا ميرسد، هرگز رودخانه را به خاطر كوچكي‌اش سرزنش نمي‌كند گذشته ازاينكه در بركه و رودخانه زيبايي‌هاي هست كه در دريا نيست. خرمن ميراث فرهنگي بشر، حاصل جمع بافه‌هاي مختلف است.

3ـ ديكتاتوري خوب نيست بد است، اما ديكتاتورها هم مثل ساير پديده‌ها از يك يا جند بعد ممكن است متفاوت باشند. لذا بد و بدتر دارند. ممكن است قذافي در مجموع يا در ابعادي از صدام بهتر باشد و به عبارت ديگر صدام از او بدتر باشد. يا رضاشاه از ابعادي يا در مجموع از ضياءالحق بدتر يا بهتر باشد. برخي سرسپرده‌تر بوده‌اند و برخي خشن‌تر، برخي استعمارستيزتر و برخي وطن‌دوست‌تر، برخي شجاع‌تر و برخي منطقِي‌تر، برخي سازندگي نداشته‌اند و برخي داشته‌اند، برخي وابسته بوده‌اند و برخي مستقل. در قضاوتِ تاريخي بر خلاف قضاوت اخلاقي، حاكمان را با واژة‌هاي خوب و بد تقسيم نمي‌كنند بلكه از ابعاد مختلف، به تشريح خصائل و شرحِ عملكردشان براي كشورشان مي‌پردازند.

 4ـ آن دسته از جهان‌سومي‌ها كه همه‌ي گناه‌ها را به گردن استعمار و بيگانگان مي‌اندازند، در پيمودنِ راهِ ترقي توفيقي نيافته‌اند. لذا مواظب باشيم همه‌ي گناه عقب‌ماندگي‌هاي مناطق لرنشين را به گردن شاهان و ديگران نيندازيم و گذشته‌گان و خويشتن را تبرئه نكنيم كه زمينه‌ساز فرار از مسئوليت است و چاره را به بي‌چاره‌گي وا مي‌گذارد.

 5ـ نقد شدن يك موضوع يا پديده توسط يك نويسنده، معمولا نشان از آن دارد كه نويسنده، دغدغه‌دار آن مسئله است. نقد اگر چه همچون دارو و تيغ جراحِي، تلخ است و چندش‌آور، اما براي اصلاح و بهبود، راهي جز تسليم شدن به آن نيست. لذا بدون شك، آنان كه آقاي شرفي را مي‌شناسند و همانطور كه از مقالاتش بر مي‌آيد، مي‌دانند كه نقدهايش از سر دلسوزي و آرزوي اصلاح و بهبود شرايط زندگي مناطق لرنشين است. نقدهاي ايشان عموما از زاويه‌اي است كه ديگران كمتر حاضرند از آن زاويه به موضوع وارد شوند. زيرا بيان واقعيت‌هاي تلخ آن هم در انتقاد از گذشته و هويت يك قوم (حتي اگر خود عضوي از آن قوم باشيم)، هميشه با واكنش شديد مواجه مي‌شود و همراه با ريسك است كه در كوتاه‌مدت از محبوبيت يك نويسنده مي‌كاهد. اما شرفي با آگاهي از اين موضوع، همچنان بر آن چيزي پاي مي فشارد كه آن را صحيح مي‌پندارد هرچند آن چيز ناخوشايند باشد و اين از مزايايِ آقاي شرفي است. از ديگر ويژگي‌هاي مثبت قلمِ او، وفاداري به پارادايمِ علم و نيفتادن در ورطه‌ي تحليل‌هاي عوامانه است. اگر چه گاهي تندنويسي و جواني و عجله و شدتِ علاقه‌اش به پارادايم مدرنيته، تحليل‌هاي او سطحي يا غيرواقعي به نظرمي‌رسند كه تعداد چنين مقالاتي در نوشته‌هايش كم است.

 6ـ به نظرمن آقاي شرفي عمداً برخي از نقدهايش را خيلي خشك و خشن شروع و به اصطلاح بي‌رودربايسي به پيش مي‌برد. اين شگرد از طرف او براي توجه دادن اذهان به موضوع است و به اين خاطر، عموما نقدهايش بر مسايل لرستان، همراه با واكنش وسيع منقدان و تاييدكنندگان است كه در نوع خود يك حسنِ‌پرداخت محسوب مي‌شود. خصوصا براي مواقعي كه مي‌خواهيم ذهن مخاطبان را به موضوع خاصي معطوف كنيم، شگرد مذكور كاربرد دارد. اما اين شيوه‌ي پرداخت، محدوديت و ضعف خود را نيز دارد و اگر چه با تاييد جدي موافقان مواجه مي‌گردد اما منجر به موضع‌گيري سفت مخالفان و منتقدان مي‌شود. زبان گزنده و تيترهاي خشن مقالاتي از اين سنخ، مقاومت و ناپذيرايي خوانندگان ميانه را كه از قبل موضع خاصي ندارند در پي خواهد داشت و به دليل ايجاد مقاومت در مخاطب، از تاثير آن كاسته خواهد شد هرچند همراه با تمركزِ توجه باشد. به هرحال آقاي شرفي بايد همانطوري كه طي چند سالِ گذشته چنين كرده، در نوشته‌هاي مطبوعاتي‌اش كه براي طيف‌هاي مختلف نوشته مي‌شود، باز هم بيشتر از منطق دانشگاهي كه پديده‌ها را بدون ملاحظه‌ي احساس مخاطب به تيغ نقد مي‌سپارد، فاصله بگيرد.

 7ـ بدون شك، آنهايي نيز كه با مقاله و كامنت به نقد مقاله‌ي شرفي پرداختند صرفا به خاطر علاقه‌شان به هويتي بوده است كه مورد علاقه آنها و همه‌ي ما است. هرچند در نوشته‌هايشان گاهي تندي كرده‌اند اما نكات زيادي در نوشته‌هايشان وجود داشت كه براي بسياري از ما آموزنده بود. و اگر اين حساسيت‌ها نباشد، هويت بومي معني ندارد. هويت، چيزي در مايه‌هاي وجود است. كسي نمي‌تواند بگويد اگر وجودش حتي به درستي مورد نقد واقع شود، خوشحال مي‌شود اگر چه مي‌تواند از آن درس بگيرد و در نهايت از آن درس خرسند باشد.

آرزوي توفيق و سربلند براي شما و همه‌ي اقوام ايراني و هر آنچه كه ملت است و قوم است و انسان است با هر فرهنگ و مرام و آييني.

پرویز گراوند

برگرفته از: سایت لور

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا