پیامی از دور

شعری ماندنی از نادر نادرپور

khorshide_sard









آه ای دیار دور،
ای سرزمین کودکی من!
خورشید سرد مغرب بر من حرام باد
تا آفتاب تست در آفاق باورم.

ای خاک یادگار،
ای لوح جاودانۀ ایام،
ای پاک، ای زلال تر از آب و آینه!
من، نقش خویش را همه جا در تو دیده ام
تا چشم بر تو دارم، در خویش ننگرم.

ای کاخ زرنگار،
ای بام لاجوردی تاریخ!
فانوس یاد تست که در خواب های من
زیر رواق غربت، همواره روشن است
برق خیال تست که گاه گریستن
در بامداد ابری من پرتو افکن است
اینجا همیشه، روشنی تست رهبرم.

ای زادگاه مهر،
ای جلوه گاه آتش زرتشت!
شب گرچه در مقابل من ایستاده است،
چشمانم از بلندی طالع به سوی تست
وز پشت قله های مه آلودۀ زمین
در آسمان صبح تو پیداست اخترم.

ای ملک بی غروب،
ای مرز و بوم پیر جوانبختی،
ای آشیان کهنۀ سیمرغ!
یک روز، ناگهان
چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان،
می بینم آفتاب ترا در برابرم.

پیمایش به بالا