در جستجوی «بهرام حیدری»

زمستان ۱۳۸۷من و «محمد بخشی» از «عقیلی» شوشتر می گذشتیم. برای استراحتی کوتاه نزدیک بقعه امامزاده محمد ابن زید «مومه زرد» توقف کردیم که خیلی اتفاقی با دکتر «غفار پوربختیار» روبرو شدیم، آن روز برای شرکت در مراسمی در آنجا حاضر شده بود.

برای آنکه دشت زیبای عقیلی را بهتر ببینم روی کُپه خاکی که بین چند قبر قدیمی بود ایستادم. می دانستم که «عقیلی» حوادث بسیاری از تاریخ بختیاری را به سینه دارد.فرصت را مغتنم دیدم و پرسیدم:

دکتر منطقه «دَویت خان کُشته»(1) کجای عقیلی است؟

دکتر خندید با دست بالای تپه ها و جاده ایی که به سمت «اَمبل» می رود را نشان داد و گفت:

«آنطرفها، اما قبر «اله قلی» و «دویت خان» درست زیر پایت است»

نگاه کردم روی خرابه های یک آرامگاه ایستاده بودم.

شنیده بودم که اله قلی (قاتل – پسرخوانده) و داوودخان (مقتول – پدرخوانده) درکنار هم به خاک سپرده شده اند(2) اما نمی دانستم کی و کجا! «کوشک» مشترک هر دو فرو ریخته بود. شرمزده فاتحه ای بر گور آن دو خواندیم .

هنوز از گورستان فاصله نگرفته بودیم که مرد جا افتاده ای که گویا ما را زیر نظر داشت به طرفمان آمد و پرسید صاحب قبر را می شناختید ؟ همانقدر که می دانستیم گفتیم.

مرد موقر داستان را از اول گفت چند بیت از اشعار آن را برایمان خواند و از گردش زمانه نالید که زندگی ما همه عبرتی است برای همدیگر

که خدون ترکالکی غیرت منی چند/ لاش اسپید دویت خان مند به سر تنگ

که خدون ترکالکی غیرت ندارن / لاش اسپید دویت خان نیرن بیارن(3)

چار و هفت چاره ام نکِرد با حونه میرزا / کُشتمه اله قلی وی منجزی زا

سر آخر اضافه کرد سالها پیش نویسنده ای به نام «بهرام حیدری» قسمتی از این داستان را نوشته و در کتابی منتشر کرده است.

نام «بهرام حیدری» را بار اول بود که می شنیدم، اسم کتاب را پرسیدم انگار نوک زبانش باشد زود گفت «به خدا که می کشم هر کی کشتم»

نوروز امسال نسخه ای از آن را پیدا کردم. داستان «اله قلی» و «داوودخان بهداروند» پس از گذشت نزدیک به دو قرن هنوز هم شنیدن دارد. داستان برادرکشی های بی پایان ما

هیچ چیز جز سر و لباس مان عوض نشده و هنوز هم هرکدام به نوعی نقش یکی از شخصیت های این داستان را بازی می کنیم.

مجذوب شخصیت نویسنده بزرگ این داستان واقعی شدم که چه استادانه و جاندار تصویرهای ماندگاری را از برادرکشی های ناگزیر و اجتناب ناپذیر بختیاری را به تصویر کشیده است. رقابت ها و همچشمی های عادت گونه که سالها جنگ داخلی و عقب ماندگی را درپی داشت و امروز هم در قالب اشکالی مختلف وجود و ادامه دارد.

«بهرام حیدری» معلم سپاهی دانش روستاهای هنوز هم محروم و فراموش شده بختیاری، با قلم آشنای خود حماسه های تراژیک و جانگداز منطقه را برای ما که همه شاگرد مدرسه تاریخیم به تحریر آورد تا ناگزیر «تَن بُر»، «اله قلی»، «محمود خان» و «داوود خان» نشویم

سراغ نویسنده درد آشنایی را که نزدیک به چهل سال پیش روستاها و سیاه چادر های بختیاری را در می نوردید تا بازگوی مصایب آنها باشد از خیلی ها گرفتم. از فرهنگیان بازنشسته مسجدسلیمان تا شاعران و نویسندگان امروز «رضا بختیاری اصل» -ُ «منصور محرابی» و….به «شهرام گراوندی» نویسنده و روزنامه نگار توانا رسیدم که داستانهایی در سیاق «حیدری» نوشته و گویا هنوز با او در ارتباط است. گفت که فقط می داند که سالهاست مقیم «سوئد» شده و در هفتادمین دهه عمر خود دل شکسته است. نوشته ای منحصر به فرد از «منوچهر آتشی» در نقد و تحلیل آثار او داشت که با سخاوت آن را در اختیار من گذاشت.

«بهرام حیدری» همچون «صمد بهرنگی» نویسنده و معلمی درد آشنا بود که نگارش داستانهای مردمش را راهی برای برون رفت از دردهای اجتماعی و تاریخی قوم خود می دانست. نویسنده ای که امروز ما سخت به او ونگرش او محتاجیم. سرمایه ای که هست و از او بی اطلاعیم . مثل بیشتر داشته هامان.

سامان فرجی بیرگانی

——————————————–

(1) دوَیت خان کشته محلی است که داوود خان به دست فرزند خوانده خود کشته می شود. حوادث این داستان در منطقه عقیلی اتفاق می افتد.

(2) در نزاع های محلی که منجر به قتل می شود معمولن دو دشمن در دو گورستان متفاوت و با فاصله زیاد به خاک می سُرند تا احتمال درگیری و انتقامجویی میان باز ماندگان آنها تا حد امکان کاهش یابد. اما در این واقعه اگرچه «اله قلی» و «داوودخان» قاتل و مقتول یکدیگرند اما به دلیل شدت علاقه ی آنها پیش از کشته شدن به دست یکدیگر، در کنار هم به خاک سپرده می شوند. این موضوع پذیرش اجتناب ناپذیر بودن و احترام بازماندگان به این نزاع را تایید می کند.

(3) نقل است که مدعیان جانشینی «داوودخان» پس از رسیدن خبر کشته شدن او شتابزده و در هراس از جانشینی رقیب پیش از دفن «داوودخان» و «اله قلی» در حالیکه جنازه در کوه بود خود را به «دژ اسدخان» رساندند. این ابیات اگرچه در ظاهر کدخدایان روستای «ترکالکی» (روستای نزدیک محل واقعه) را مخاطب قرار می دهد اما در اصل به مدعیان جانشینی داوودخان که از خویشاوندان او بودند اشاره دارد.

ستین لر: از دوستانی که خبری از بهرام حیدری نویسنده بختیاری تبار ساکن سوئد دارند خواهشمندیم ما را برای گفتگویی با ایشان در جریان بگذارند.

3 دیدگاه دربارهٔ «در جستجوی «بهرام حیدری»»

  1. بهمن مرادی

    آقای فَرَجیِ شریف! با درودِ قلبی. فهرستِ کاملِ آثارِ بیست‌گانۀ بهرام حیدری را برایتان می‌فرستم و چنانچه می‌خواهید بیشتر از این در بارۀ ایشان بدانید، به من اطّلاع دهید.
    «به‌خدا که می‌کُشَم هرکس که کُشتَم»، سه داستان، 126 صفحه، انتشاراتِ زمان، تهران، 1356
    ««لالی»، بیست و دو داستان، 333 صفحه، انتشاراتِ امیرکبیر، تهران، 1358
    «زنده‌پاها و مُرده‌پاها»، دو داستان، 106 صفحه، انتشاراتِ زمان، تهران، 1358
    «کوهِ ساکنِ اجساد، رودِ جاریِ انسان»، شش داستان، 247 صفحه، انتشاراتِ افسانه، سوئد، 1996
    «عقرب‌ها، آهوها، عقاب‌ها»، داستانِ بلند، 126 صفحه، انتشاراتِ افسانه، سوئد، 1996
    «منزلگاهِ بادهای سُرخ»، داستانِ بلند، 105 صفحه، انتشاراتِ افسانه، سوئد، 1997
    «علف ـ که نمی‌شکَنَد»، چهار داستان، 154 صفحه، انتشاراتِ افسانه، سوئد، 1997
    «درّه‌های سایه‌گرفتۀ روح»، دو داستان، 168 صفحه، انتشاراتِ افسانه، سوئد، 1998
    «تغییر»، داستانِ بلند، 158 صفحه، کتابِ ارزان، انتشاراتِ آرش، سوئد، 1998
    «بُنِه‌گَچ»، چهار داستان، 231 صفحه، کتابِ ارزان، انتشاراتِ آرش، سوئد، 1999
    «آب و آبرو»، داستانِ بلند، 257 صفحه، کتابِ ارزان، انتشاراتِ آرش، سوئد، 1999
    «تله ـ تیغ ـ تَیهو»، هفت داستان، 298 صفحه، کتابِ ارزان، انتشاراتِ آرش، سوئد، 1999
    «عمارت»، داستانِ بلند، 130 صفحه، کتابِ ارزان، سوئد، 2000
    «باران و ابرهای وجود»، هشت داستان، 454 صفحه، کتابِ ارزان، سوئد، 2001
    «بچه‌ها»، داستانِ بلند، 280 صفحه، کتابِ ارزان، سوئد، 2003
    «سِپِلِشت»، چهار داستان، 266 صفحه، کتابِ ارزان، سوئد، 2003
    «1367»، داستانِ بلند، 183 صفحه، کتابِ ارزان، سوئد، 2005
    «”همیشگی” به سَرمنزل نرسید»، داستانِ بلند، 594 صفحه، نشرِ گردون، آلمان، 2010
    «سلّول‌های دربسته»، شش داستان، 316 صفحه، انتشاراتِ آرش، سوئد، 2013
    «”تاج” و “عمّامه”»، یک مقاله، 617 صفحه، انتشاراتِ آرش، سوئد، 2013

    1. بختیار

      بهمن مرادی گرامی. پیام شما را برای سامان فرجی فرستادیم. ضمنا آیا شما از بهرام حیدری خبری دارید؟ ظاهرا در استکهلم زندگی میکند.

  2. بهمن مرادی

    آقای فَرَجیِ گرامی! با درجِ این چند کلمه، من در موردِ آثارِ بهرام حیدری با شما تماس خوام گرفت. با احترام، بهمن مرادی،یازده سپتامبرِ 2013

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا