شعری از علی باباچاهی

چه باید گفت ؟

090315_babachahi1








چه باید گفت ؟

اگر در کسوت من شور و حالی نیست
اگر ما را پشیزی هم نمی گیرند
هلا ای ظلمت سنگین
هلا ای عابر ولگرد…!
چه باید کرد …؟

***

چه باید کرد اگر تا انتهای دشتها خالیست
چه باید کرد اگر با قمریان دیگر سرود آشنائی نیست

اگر جای شقایق را گل ” خرزهره” بگرفته است ،
اگر بر تپه ها گلگشت یاران در بهاران نیست،
اگر تا سینه گندم ها نمی رویند
اگر آواز باران نیست.
هلا ای آشنا ، ای مرد…!

چه باید گفت ؟

چه باید کرد ؟

***

دگر پابند گلها نیستم من ؛ نیستم دیگر
دگر در سینۀ سرخ شقایق ها سرود آبشاران را نمی جویم
دگر بر کره اسبان دل نمی بندم
که دنیا با دل مجنون نکرد این ، هرچه با من کرد
که دنیا تیشۀ فرهاد را بر ریشۀ من زد

***

دگر این قالی گسترده را ، این دشت زنبق را
به شادابی چشمان تو می بخشم
ـ که اکنون بر فراز پلۀ شش سالگی جز آسمانی ساده و شفاف ،
جهان بیکرانی را نمی بینی که مالامال از درد است
نمی بینی که قلب من شقایق نیست !
نمی بینی که شط پونه ها زرد است!

***

من این دشت منقش را ، به لبخند تو می بخشم
ــ و تو در رقص فانیّ عروسک ها ،
جهان را کم کَمَک احساس خواهی کرد …

***

اگر از لاله ها ، باروت می خیزد،
اگر از بوته ها ، از خار ها ، زنجیر می بافند
اگر بر کندۀ سبز درختان از خطوط عاشقانه یادگاری نیست
اگر هر کومه تاریک است
هلا ای قمریان خستۀ دلسرد …!
در این تنگ غروب جنگل و دریا.

چه باید گفت ؟

چه باید کرد ؟

1 دیدگاه دربارهٔ «شعری از علی باباچاهی»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا