ادبیات

خواب آشفته!

شنبه بود. شايد می‌شد تا لنگ ظهر خوابيد. نه، نمی‌شد. شنبه روز رخت‌شستن است. هفت صبح، آشفته؛ از خوابی کوتاه بيرون می‌پرم. رخت‌ها را از شب پيش جمع و جور کرده بودم. کليد را برمی‌دارم و به ‌اتاق رختشويی می‌روم. بخشی از رخت‌ها را به ماشين می‌سپارم و به ‌بالا، به‌ انفرادی؛ باز‌می‌گردم. از پشت

خواب آشفته! ادامه مطلب »

روز شنبه

مثلا امروز شنبه بود و روز استراحت و تجديد قوا بعد از يکهفته کار، اما ارواح دلت حالا بشين تا بياد! اين کار پرداختن به گل و باغچه براي خانم ما از عبادت خدا هم واجبتر شده و يواش يواش دارد بيخ پيدا ميکند و غلط نکنم بصورت يک اعتياد خطرناک در ميآيد که البته

روز شنبه ادامه مطلب »

چشمها را باید شست

دیدی این حضرات «جنوب خبر»ی ها آن هفته چه بلائی سر نوشته من توی چاپ آوردند؟ عینهو که نارنجکی تو سینه نوشته پرت کرده باشند، هر جمله به سمتی گریخته بود و هر کلمه بجا و نابجا توی بغل سطری نشسته بود. خواننده خیال میکند که طرف اول نیم بطر جانی والکر سر کشیده بعد

چشمها را باید شست ادامه مطلب »

پیمایش به بالا